نوشته یوسفعلی میرشکاک
فرجام تكنولوژی كجاست و جز سلطنت بر تمام كشورهای جهان و تسخیر تمام عقول و نفوس چه غایتی ممكن است برای آن متصور شد؟ پایان كار تمدن تكنولوژیك چه هنگام فرا خواهد رسید؟ و آیا اصولاً این تمدن پایان خواهد گرفت یا چنان كه برخی از دلسپردگان آن میانگارند واپسین تمدن جهان است؟ در این گونه پرسشها تأمل كردن وظیفه كسانیست كه در قلمرو ایمان قرار دارند. سیدنا الشهید آوینی -رضوان الله علیه- از رخنه كردن در جوهر تكنیك سخن به میان آورد و خود از كسانی بود كه در حدود وسع خویش تكنیك را مسخر باطن خود كرده بود. ایشان و دیگر بزرگانی كه در صد سال اخیر هر یك به نحوی در صور تكنیكی تصرف كردهاند، نشان دادهاند كه اولاً ظهور تكنولوژی اتفاقیست كه در دایره مشیت حضرت حق و برای امتحان اهل ایمان پیش آمده است. ثانیاً قلمرو تصرف تكنیك در عقول و نفوس، قلمرو عام (همج الرعاع) است و هر جا كه «متعلم علی سبیل النجاة» یعنی پیرو راستین عالم ربانی (معصوم) و تكنیك با یكدیگر مواجه شوند، تكنیك مغلوب میشود. ثالثاً راه برون شدن از سیطره تكنیك این نیست كه ما هم همپای آمریكا و اروپا تولیدكننده آن باشیم. اگر تولید تكنیك راه رهایی از سیطره آن بود غربیها زودتر از ما به این رهایی دست مییافتند، حال آنكه از همه در تكنیك مستغرقترند و به تبعات سوء آن گرفتارتر. راه رهایی و بیرون رفتن از سیطره تكنیك قطع تعلق از آن است كه مترادف با قطع تعلق از دنیا و دار غرور است. در این معنی باید تأمل كرد، قطع تعلق از چیزی به معنی دور افكندن یا نداشتن آن نیست. بسا كسی كه در ظاهر واجد چیزیست اما در باطن مغلوب و مقهور و وابسته به آن نیست و بسا كسی كه واجد چیزی نیست اما مغلوب و مقهور و اسیر آن است و نمیتواند از بستگی و تعلق خود بگذرد. اگر در این باب درست تأمل كنیم خواهیم دید كه یكی از موانع عمده توسعه نیافتن علوم جدید و پیشرفت نكردن تكنولوژی در بسیاری از كشورهای عقبمانده همین بستگی و تعلق است. بستگی و تعلق موجب درماندگی میشود و انسان یا جامعه درمانده راهی جز تقلید ندارد و فرجام تقلید نیز بوزینگی است و پیوستن به «اولئك كالانعام بل هم اضل».
• • •
وضع مغلوبی و مقهوری و فراگیر شدن درماندگی در تمدن تكنولوژیك كم و بیش آشكار است و بدون استثنا بشریت امروز در تمام جهان مغلوب و مقهور تكنیك است؛ اما تكنیك هم دچار درماندگی شده است و آنچه زمانی رو به گشایش داشت مدتهاست كه جز تقلید و تكرار و در جا زدن كاری از پیش نمیبرد. متفكران غرب سالهاست كه متوجه این درماندگی شدهاند اما از وضع نقادی فراتر نمیتوانند رفت و نقادیِ اوضاع فلاكتبار بشر كنونی، راه «برونشو» و «نجات» را به كسی نشان نمیدهد. مثالی بزنیم: تهران و نیویورك و توكیو به رغم تفاوتهای كمی، از حیث كیفی سه ابرشهر از شهرهای دوزخی جهان كنونیاند كه مدام عمودی و افقی توسعه پیدا میكنند و روز به روز جمعیت بیشتری را در خود جای میدهند كه هیچ یك كار تولیدی قابل ملاحظهای ندارند و در عوض مصرفكننده مضاعفاند و برای تأمین حوایج خود بام تا شام سراسیمهاند. در این ابرشهرها فقر و فساد و فحشا و سوء اخلاق و هرج و مرج اقتصادی و اجتماعیِ پنهان و آشكار، دائرمدار زندگیست. اما نه آمریكا، نه ژاپن و نه ایران نمیتوانند با اقتصاد بازدارنده و اجتماع متورم و فرهنگ بیریشه و اخلاق بیبنیاد این گونه ابرشهرها مبارزه كنند. از طرف دیگر ساكنان این گونه ابرشهرها به درماندگی خود تن داده و از سر ناچاری به زندگی ادامه میدهند و در مسابقه خوشبختی موهوم شركت میكنند و هر كسی سعی میكند بر دیگران سبقت بگیرد و... مسابقه هر روز تكرار میشود. بله! مسلماً تهران همچنان بهتر از نیویورك و توكیو و لندن و پاریس است؛ اما اگر به آینده بیندیشیم و گذشته را نیز مرور كنیم و مسلمانی را معیار قرار بدهیم، خواهیم دید كه در مدتی كمتر از پنجاه سال از گریبان فاجعهای سر برآوردهایم كه مهار آن غیر ممكن است و طی دهههای آینده تبریز و اصفهان و اهواز و مشهد و اراك و... هر كدام تهران دیگری خواهند بود. این مثال را نه برای نقد وضع موجود مطرح كردم، بلكه طرح آن بدین قصد بود كه بگویم به رغم فاصله و تفاوت تكنیكی و احیاناً آداب و رسوم در ابرشهرها (كه شهرها و روستاها را به دنبال خود میكشانند)، همگی در یك ساحت قرار دارند و آن ساحت، درماندگیست و درماندگی افقی فرا روی خود ندارد. قدری به عقب برگردیم.
• • •
قرن بیستم نسبت به قرون نوزدهم و هجدهم و... از حیث صور و ابزاری كه ظاهراً مایه رفاه بیشترند در چنان مقامی قرار دارد كه اصولاً قیاس آنها با یكدیگر محلی ندارد. اما فراگیر شدن این اسباب و ابزارِ رفاه نه تنها مایه خوشبختی و آسایش بشر نشده بلكه لااقل در شهرها مایه سلب آسایش و غیر قابل دسترس ماندنِ خوشبختی شده است. تصوری كه با فراگیر شدن تكنیك از سعادت انسان شایع شد، از بیخ و بُن نادرست بود و بشر بیچاره را حیوانی تلقی میكرد كه اگر در قفسی نسبتاً پاكیزه قرار داشته باشد و یخچال و كولر و اجاق گاز و تلویزیون و الخ در دسترس وی باشد، سعادتمند است. امروز كه در نخستین دهه قرن بیست و یكم یعنی دومین قرن از سیطره تمدن تكنولوژیك به سر میبریم، شهرها كم و بیش باغ وحشهایی هستند كه ساكنان آنها در اغلب ساعات شبانهروز، پیاده یا سواره در حال ترددند و جز برای خوابیدن به قفسهای خود بر نمیگردند و جز با هول و هراس از فردا و اندیشیدن به مشكلات و گرفتاریهای قریب الوقوع به خواب نمیروند. بسط و گسترش تمدن تكنیكی جوامع بشری را به بدویت و بربریتی سوق داده است كه در آن حوایج و غرایز بشری دائرمدارند و جز تأمین این حوایج و غرایز غایتی برای درماندگان جوامع ظاهراً مدرن و باطناً فرسوده و پوسیده وجود ندارد. در میان امواج این درماندگی، هیچ كس هیچ دانش یا فن یا هنری را فی نفسه دنبال نمیكند بلكه به درآمد حاصل از آن میاندیشد تا به رفاه بیشتری دست پیدا كند و در نهایت جز به تشویش و اضطراب بیشتر نمیرسد. تهی شدن بشر از ساحت قدس و روی آوردن صورت غالب مردمان به ظاهر و استغراق آنان در صور و مظاهر دنیوی و لاجرم بروز پریشانیهای گوناگون و لاعلاج، فرجام بسط و گسترش تكنیك و تمدن تكنیكیست. در غرب برای این كه بشر بتواند پریشانیهای خود را تاب بیاورد، تمام موانع اخلاقی را از پیش پای وی برداشتهاند. اكنون در غرب نه حرمی باقی مانده است و نه حرامی و نه محرمی و نه حرمتی. آدمی در غربت به دنیا میآید، در شهوت دست و پا میزند و نیروی كار خود را به اربابان قدرت و سرمایه میفروشد و پس از بازنشستگی به غربت و تنهایی باز میگردد و در پناه رفاه مقرر، خود را و خاطرات خود را نشخوار میكند تا بمیرد. آیا ما نیز در چنین راهی قدم نهادهایم؟ یا این كه به رغم پذیرفتن تمام قواعد تمدن تكنولوژیك میخواهیم از توابع این تمدن تخلف كرده و قدم در راه دیگری بگذاریم؟ آیا چنان كه استاد شهید آوینی -درود خداوند بر او باد- میفرمود خواهیم توانست در جوهر تكنیك رسوخ كنیم و تكنیك را به تصرف خود در آوریم؟ در امان ماندن از توابع تمدن تكنولوژیك راه دیگری ندارد، یا باید تكنیك را به تصرف در آورد یا باید به تصرف تكنیك گردن نهاد و به بندگی تمدن جدید تن در داد. ما در بند تمدن جدید افتادهایم؛ اما هنوز بنده این تمدن نشدهایم. لیكن رخنه كردن در تكنیك كار همگان نیست. راهیست كه سرآمدان باید برای درنوشتن آن كمر همت بر میان ببندند. مسلماً طرد و نفی تكنیك و تمدن تكنیكی راهی به دهی نمیبرد؛ زیرا از یك سو آسانترین راه است و از سوی دیگر بیحاصلترین. این تمدن آفتیست كه با عقل و نفس مردمان در آمیخته و ابتلایی كه با سرشت و سرنوشت آنان یگانه شده است. نخست باید راهی گشود كه بشر خود را به یاد بیاورد و باور كند كه نه در سرشت و نه در سرنوشت نیازمند تكنیك نیست و عقل و نفس وی را از آمیختگی با این آفت نجات داد و به او یادآور شد كه «درماندگی كنونی» تنها وضع ممكن نیست و بشر ذاتاً این قابلیت را داراست كه راه دیگری در پیش بگیرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر