عصر ما، عصری است كه نادانی دائرمدار هنر و حكمت و حكومت و سیاست و فرهنگ شده است و جوامع بشری از بیم مواجهه با دانایی و گرفتار آمدن به عواقب آن، ترجیح میدهند كه روزبهروز بر شكوه نادانی بیفزایند و بیهنران را هرچه بیشتر ارج نهند تا مبادا هنر سر بردارد و آنان را به تفكر و تأمل فرابخواند. در این میانه هر گاه مردی سزاوار نام خود ظهور میكند از فرادست تا فرودست همه در برابر وی صفآرایی میكنند تا تنها بماند و در عسرت دست و پا بزند و بمیرد و شگفتآور این كه این جانیان و تبهكاران پس از كشتن چهرههای تابناك، برای آنان بساط گرامیداشت و تعزیت میگسترند و نام آنان را سرمایه تبلیغات میكنند و... . مبارزه با این جهل و بیدادِ عام میسر نیست، زیرا هیچ نادانی نمیخواهد جاهل بودن خود را بپذیرد و هیچ بیدادگری نمیخواهد به جور و ستم متهم باشد و همگان علیرغم آنچه هستند جلوه میكنند. با چنین ریا و نفاقی آن هم بدین گستردگی چگونه میتوان به مبارزه برخاست؟
• • •
از روزی كه آموزش اجباری در جهان پا گرفت نادانی پشت سپر دانایی پنهان شد و نادانان توانستند با فریفتن طبقات فرودست، خود را به آنان دانا بنمایانند. طولی نكشید كه رسانههای فراگیر نیز به خدمت این بزهكاری درآمدند و به گسترش نادانی و پرورش میانمایگی گماشته شدند. اكنون در تمام جهان رسانهها در خدمت عوام كالانعام هستند و جز سرگرم كردن آنها هیچ وظیفهای برای خود نمیشناسند و در این عرصه جز این كه مدام از ذوق و ذائقه عوام تغذیه كنند و نازلتر و متنزلتر شوند افقی فرا روی آنها نیست. بسنده است به برنامههای هر یك از رسانههای دیداری یا شنیداری یا نوشتاری در طول شبانهروز نظری بیندازیم تا از آینده بشریت یكسره مأیوس شویم. بیشترین چیزی كه رسانهها به خورد مخاطبان خود میدهند موسیقی است، آن هم موسیقی پاپ كه روزبهروز درجات بیشتری از سقوط و ابتذال را نشان میدهد. این موسیقی علناً موسیقی مردم ساقط و متنزلی است كه هیچ بهرهای از وجوه گوناگون حیات نبرده و جز خوردن و خوابیدن و لذت بردن از تفریحات رسانهای هیچ شأنی برای خود نمیشناسند. رسانهها كه در دست حكومتهای فاسد و نادان است برای كنترل این انبوهِ در هم فشرده جهل، روزبهروز آنان را به درجات پایینتری از منزلت انسانی سوق میدهند و با ارائه كردن سرگرمیهای دلخواه آنان و مشغول نگه داشتن نیروی جوان این امواج بیهدف، به هدف اصلی خود كه بر پا نگه داشتن قائمههای تباهی حكومتهای فاسد است میرسند. در چنین جهانی از هیچ كس كاری برنمیآید و فقط میتوان منتظر انفجار آخرالزمان و فروپاشی گسترده جوامع بود كه وعده الهی است. اما انتظار فرساینده است، به ویژه برای اهل بینش كه به مقصد آفرینش دل سپردهاند. دیگر اینكه در تمام شئون كارها در قبضه قدرت نادنان و غافلانیست كه خود را وارث فرهنگ و تمدن شرق و غرب میانگارند و به جوال رفتن با چنین جانورانی از به سر بردن در لانه ماران جانگزاترست، اما هیچ كاری نمیتوان كرد و باید با اینان به سر برد تا خورشید از مغرب برآید.
• • •
یكی دیگر از مصائب جوامع بشری این است كه نادانی صورت بوروكراتیك به خود گرفته و شأن اداری و حكومتی و قانونی یافته است. انصاف میدهید كه مبارزه با نادانیِ قانونی عملاً غیر ممكن است. فیالمثل در فلان اداره فلان جاهلِ مضاعف با استناد به قانونی كه هیچ شأنی از شئون انسان در آن لحاظ نشده است، حكم به محكومیت بهمان ارباب رجوع میدهد؛ در این جا میبینیم كه قانون عملاً در خدمت جهل است زیرا توسط گروهی نادان نوشته شده است؛ اما اثبات همین نكته خود جرم است، پس چارهای جز كنار آمدن با جهل و جور نیست. اما انسان آزاد با جهل و جور كنار نمیآید یا بهتر بگویم نمیتواند كنار بیاید. انسان آزاد كیست؟ كسی كه فارغ از دیروز و امروز و فرداست. امروز را نفی میكند زیرا نسبت امروز با جهل و جور نسبتیست بدیهی كه آن را عوام كالانعام هم تصدیق میكنند؛ در بند دیروز نیست، زیرا اندیشه دیروز را در خور انسان دیروزی میداند و بر آن است كه دیروز -هرچه باشد- حق تعیین تكلیف برای امروز و به ویژه برای انسان آزاد ندارد؛ فردا نیز در افق انسان فرداست و در انسان آزاد تصرفی ندارد. انبیا و اولیا همه انسان آزاد بودهاند و هیچ یك با جهل و جور كنار نیامدهاند، اما عصر ما عصر انبیا و اولیا نیست، عصر تاریك جهل و جور است، عصری كه ظلمات در آن دائرمدار و نادانی قانون و... .
• • •
با جهل قانونی و جور بوروكراتیك چگونه میتوان درافتاد؟ تجربه فراگیر تفكر و هنر طی قرن اخیر ثابت كرده است كه درافتادن با جهل و جوری كه صورت اداری و قانونی به خود گرفته باشد، بسیار دشوار و غالباً بیحاصل است. یكی از راههای مبارزه با جهل و جور اداری و قانونی تصوف است، یعنی بیاعتنایی محض به جهل و جور و به راه خود رفتن. این شیوه از مبارزه، نسخهایست بسیار كهن كه در تمدنهای مختلف قدرت خود را نشان داده و بارها حكومتهای فاسد و جهل و جورِ دائر و شایع را برانداخته است، اما در این عصر پناه بردن به تصوف دشوارست مگر برای كسی كه واقعاً آزاد باشد و نه مفهوماً. تفاوت آزادی واقعی و آزادی مفهومی چیست؟
آزادی واقعی آنجاست كه شخص هیچگونه مسئولیتی در برابر هیچ نهاد یا شخص دیگری نداشته باشد. آزادی مفهومی اما آنجاست كه شخص از درون قائل به آزادی محض انسان باشد، اما در بند و گرفتار مسئولیتهای اجتماعی و خانوادگی باشد. ممكن است گفته شود كه در این صورت تمدن غرب عرصه مستعدتری برای پرورش صوفیان جدید است، این سخن درست است اما فرهنگ غرب راهبپرور است نه صوفیپرور، و راهب و صوفی دو راه میروند، راهب در برابر دیر و كلیسا مسئول است، اما صوفی در برابر هیچ نهادی چه رسمی و چه غیر رسمی، مسئول نیست و راه او به قلندری ختم میشود كه فراغت از هر گونه تعهد است. فراموش نباید كرد كه قائمه حكومتهای فاسد و جهل و جورِ شایع در آنها، غالباً با مسئولیت و تعهد تحكیم پیدا میكند و انقلابها آن گاه ظهور میكنند كه صورت غالب جامعه از قید تعهد گذشته و مستعد كشتن و كشته شدن میشود و به عبارت دیگر تصوف تقویمی تشدید میشود.
تصوف تقویمی با تصوف تاریخی از حیث جوهر یكی است اما از حیث ظهور با آن متفاوت است. صوفیِ اصیل اصولاً با انقلاب و ضد انقلاب و نیك و بد زمانه بیگانه است و در هر شرایطی صوفی باقی میماند و اعتنایی به جامعه ندارد، زیرا اعتنای به جامعه نیز نوعی تعهد و مسئولیت است، این وجه از تصوف را من تصوف تاریخی مینامم، اما از خود گذشتگیِ موقتی نیز كه در هنگام انقلابها و جنگها ظهور میكند نوعی تصوف ناپایدار است كه من آن را تصوف تقویمی نام مینهم. این تصوف دگرگونی بسیار پدید میآورد، اما از دگرگونی بنیادها عاجز است و نمیتواند نهادهای كهن و پایدار مانده از قدیم را كه غالباً صورت ذهنی و اخلاقی و آئینی دارند دگرگون كند، اما با حاكمیت بخشیدن به آنها مقدمه ویران شدن دائمی و همیشگیشان را فراهم میكند.
تصوف تقویمی پدیدهای است جمعی، فراگیر، نیرومند اما ناپایدار كه ریشه و آبشخور آن ذات انسان تودهای است، و انسان تودهای قدیمیترین پدیدهای است كه انسان متفكر با آن سر و كار داشته است. مراد من از انسان تودهای در اینجا «ازدحام نفوس» است نه آنچه خوزه اُرتگا ای. گاسِت اسپانیایی مراد كرده است. انسان تودهای گاسِت پدیدهای است نوظهور و حاصل قرون نوزده و بیست، اما ازدحام نفوس یا نفس اماره جمعی كه بر مدار نحنانیت در گردش است از روزی سابقه داشته است كه لااقل چند خانواده در كنار هم زندگی میكردهاند. به هر حال تصوف تقویمی سخت ویرانگر و در هم كوبنده است و به هیچ وجه از ازدحام نفوس قابل سلب نیست. به عبارت دیگر صِرف حضور انسانها در كنار یكدیگر كه به آن اجتماع میگویند موجب ظهور پدیدهای بهعنوان تصوف تقویمی است. انسانها جز در برخی وجوه بیاهمیت یا بسیار مهم (همچون رنگ لباس یا اندیشه فلسفی و ریاضی) سخت به یكدیگر شبیهاند و حوائج بنیادی آنها یكی است، هرگاه این حوائج به دشواری حاصل شود یا آزادی اخلاقی ازدحام نفوس به خطر افتد، تصوف تاریخی شروع به تكثیر كرده و صوفیان تقویمی میپرورد. میانگین رشد تصوف تقویمی ده سال است و از آن پس هر كه حاكم باشد باید به عزای زوال حكومت خود بنشیند زیرا جوامع و به ویژه جوامع مشرقزمینی مستعد بروز دادن قوای ویرانگر خودند و هیچ گونه سركوب قادر نیست آنها را به عقبنشینی وادار كند، زیرا مبارزه خود را در تمام سطوح و وجوه علنی میكنند. عاقلترین حكومتها در چنین شرایطی، آن است كه به باج دادن میپردازد و از مواضع خود در برابر جامعه اندكاندك عقب مینشیند و سرنگونی خود را به تعویق میاندازد.
• • •
ریشههای تصوّف (اعم از تاریخی و تقویمی) در زندگی شبانی است، چه هنگام و چگونه شبانان دائرمدار بودهاند نمیدانیم، اما میدانیم كه شبانوار زیستن، تشبه به انبیاست و صورت غالب انبیای بزرگ (علیهمالسلام) شبانان بودهاند. شبان به رمه بسته است نه به زمینی كه رمه در آن به سر میبرد، از این رو شبان متحرك و متحول است نه ساكن و راكد و از سرزمینی به سرزمین دیگر میرود. این كوچ و هجرتِ مدام، روزگاری همچون كوچِ همواره ابراهیمِ خلیلالرحمان علیهالسلام، صورت ظاهری داشت و سرزمینها مدام دستخوش دگرگونی بودند، اما از روزگاری كه شهرنشینی غلبه كرد، این كوچ و هجرت صورت باطنی پیدا كرد و تصوف از هجرت صوری به هجرت باطنی و معنوی متمایل شد و قرون متوالی عهدهدار رهبری خلایق بود تا این كه تمدن تكنولوژیك غلبه كرد و به سركوب هر گونه هجرت پرداخت و مردمان را وادار كرد كه در یك جا ساكن باشند بدون این كه به فرهنگ یا تمدنی خاص تعلق داشته باشند. حاصل نبرد میان تصوف پنهان و تصرفات آن در جوامع، و تمدن تكنولوژیك و تصرفات فراگیر آن، ظهور جوامع روانپریشِ مشرقزمین كنونیست كه میخواهند خدا و خرما را با هم جمع كنند یا بهعبارت دیگر زندگی شبانی و فاقد مسئولیت را با امكانات تمدن تكنیكی همراه سازند، اما میان این دو، تباین و تنافر بسیارست. برای انسان تكنیكی شدن هیچ فرهنگی لازم نیست و این خلاف قاعده تصوف است كه «شدن مداوم» و «كوچ مستمر» را لازمه قطعی صیرورت آدمی شمرده است و میشمرد. لاجرم جوامع مشرقزمین كنونی، اجتماعاتی پر از آشوب، ناآرام، غیر قابل كنترل، سركش و آماده قیام هستند كه هیچ حكومتی از عهده رویارویی با آنها برنمیآید حتی اگر شبیهترین نوع حكومت به حكومت صوفیان باشد (حكومت شبانی). این جوامع آیندهای متلاطم را انتظار میكشند و سراسیمه به سمت نقطه تلاطم و طوفان به پیش میروند و در این سیرِ سراسیمه موفق خواهند شد كه زندگی تكنیكی و ملازمت با تكنیك را از سر راه بردارند. بدون هیچ تردیدی تمایل به كوچ و هجرت همچنان در نهاد انسان شرقی (و چه بسا غربی) شعلهور است و او را برمیانگیزد تا برخیزد و موانع را از سر راه خود بردارد و بیتردید موفق خواهد شد. اكنون ازدحام نفوس به اوج خود رسیده و در هر شهری میلیونها تن ساكناند، اما سكونت آنها صوری و ظاهریست و باطناً هوای كوچ و هجرت در سر دارند و خواهان حكومتی هستند كه هیچ نوع شباهتی به حكومتهای بازدارنده كنونی جهان ندارد. این سودا چه هنگام صورتِ واقع خواهد یافت؟ بیگمان هنگامی كه مرزهای تمام كشورها فروریخته باشد و دیر نیست كه مرزها فرو بریزد، یكی از عواملی كه باعث فروریختن مرزها خواهد شد جنگ است و اكنون جنگ محور اصلی معاش و معاد مشرقزمینیهاست.
• • •
جنگ در عصر تمدن تكنیكی غیر قابل كنترل است. زیرا این تمدن در ذات خود تمدنیست جنگاور و ستیهنده، از همین رو به ستیهندگی صوفیانه دامن میزند و باعث گسترش آن میشود. انسان شرقی اصولاً موجودیست جوركش كه ستم را بسیار تاب میآورد، اما هر گاه این ستم و كار آن، به جایی برسد كه انسان شرقی ببیند مالك و صاحب اختیار چیزی نیست درهای تصوفِ تقویمی باز میشود و انسان شرقی را به سركشی و ستیهندگی فرامیخواند و او را برمیانگیزد تا به سپاه دم افزون ویرانگران بپیوندد. ماجراهای صد سال اخیر خاورمیانه (به عنوان چهره اصلی مشرقزمین) نشان میدهد كه تمدن تكنیكی و تصوف، دست و گریبان هستند و هر جا كه یكی اعلام حضور كرده دیگری نیز سر برآورده است. فرجام این جنگها و نبردها از هم اكنون معلوم است. فروپاشی كشورهای كوچك و منحل شدن آنها در تمدنی بزرگ و فراگیر كه احتمالاً عنوان اسلام یا اسلامی یا عربی را یدك خواهد كشید؛ زبانهای پیر و ناتوان (همچون زبان فارسی) در زبانهای توانمند حل خواهند شد و از یاد خواهند رفت و نازندگان به نژاد نیز در میان انبوه گوناگون مردمانی كه به یك زبان واحد سخن میگویند، از یاد خواهند رفت. این فرجامِ محتوم مشرقزمین است زیرا اجزای پراكنده آن، زیر بار فشار تصوف تقویمی و تاریخی به یكدیگر خواهند پیوست و امتی غولآسا از تركیب آنها ظهور خواهد كرد كه قویترین قدرتهای تكنیكی از عهده مهار آن برنیاید. این حرفها نه پیشگویی كه نتیجه تأمل در حوادث كهن و نو و فرورفتن در ژرفای تاریخ و دین و حكمت و اخلاق است. ظهور واپسین امتِ واحده در شرق انتظاری واهی و افواهی نیست، بلكه افقی است كه جهان دارد سراسیمه به سوی آن میرود و شگفت آن كه هر واقعه یا حادثهای در راستای تحقق و ظهور این امت است كه انبیای عظام علیهمالسلام آن را بشارت دادهاند. ممكن است در نظر و منظر كسی كه معتقد به توحید نیست، بشارات انبیا واهی جلوه كند، اما این ظهور (ظهور امت واحده) ورای كفر كافر و ایمان مؤمن است و حتی ایمان و كفر به آن بستگی دارد. تصوف تاریخی در ساحت این ظهور قرار دارد و هیچ حكومت و هیچ حاكمی را به رسمیت نمیشناسد مگر امت واحده و پیشوایان آن را كه علناً آسمانی هستند نه موجودات مفلوكی كه دعوی آسمانیان دارند و از عهده كار زمینیان نیز برنمیآیند.
• • •
هماكنون مقدمات جنگ جنونمندانه و فراگیر پیش از ظهور، در اطراف و اكناف مشرقزمین در جریان است و مردمان كشورهای اسلامی در فضای جنگ تنفس میكنند. صرف نظر از میزان كشتگان و مجروحان و معلولان و اسیران و آوارگان و دیگر خسارات، من وقایع جاری را وقایعی مبارك میدانم كه هرچند لنفسه نامباركاند، اما لغیره مباركاند، اینها مقدماتاند و مقدمات را نباید لنفسه نگریست. یكی از عاداتی كه ما باید به ترك آن نایل بیاییم نگریستن وقایع در عرصه تقویم و اصولاً تقویمی دیدن وقایع است. وقایع تقویمی در نفس خود قابل تأویل نیستند و در وقایع بزرگ و تاریخی به هم میرسند و نتایج آنها آشكار میشود، البته انسان عادی و معمولی چون افقی فراتر از پیرامون خود و احوال خود نمیشناسد، نمیتواند به فراتر از اكنون بیندیشد و به عبث سعی میكند همه چیز را در نفس واقعه (تقویم) تأویل كند، اما این تأویل راه به جایی نمیبرد.
در عوض انسان برتر، از آنجا كه میداند فرجام حوادث تقویمی هر چند به ظاهر بزرگ باشند (فیالمثل جنگهای منطقهای) در حوادث عظیم تاریخی آشكار میشود، چندان اعتنایی به تقویم ندارد و صبر میكند تا نقطه تأویل خودبهخود نمایان شود. البته در شرایطی كه ما به سر میبریم واقعاً تحمل حوادث دشوار است، اما چه میتوان كرد؟
گویی كه زمان در حال فشردگی است و حوادث را پیدرپی ظاهر میكند تا بشر رخوتزده از خواب خرگوشی بیدار شود و به علت همه حوادث و غایت همه وقایع پی ببرد و بار دیگر كوچ و هجرت قدیم را از سر بگیرد و حركت به سوی افق موعود را بار دیگر آغاز كند.
نوشته یوسفعلی میرشکاک.