صفحات

۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

تصوف تقویمی، تصوف تاریخی

تصوف تقویمی-تصوف تاریخی عصر ما، عصری است كه نادانی دائر‌مدار هنر و حكمت و حكومت و سیاست و فرهنگ شده است و جوامع بشری از بیم مواجهه با دانایی و گرفتار آمدن به عواقب آن، ترجیح می‌دهند كه روزبه‌‌روز بر شكوه نادانی بیفزایند و بی‌هنران را هرچه بیشتر ارج نهند تا مبادا هنر سر بردارد و آنان را به تفكر و تأمل فرابخواند. در این میانه هر ‌گاه مردی سزاوار نام خود ظهور می‌كند از فرادست تا فرودست همه در برابر وی صف‌آرایی می‌كنند تا تنها بماند و در عسرت دست و پا بزند و بمیرد و شگفت‌آور این كه این جانیان و تبهكاران پس از كشتن چهره‌های تابناك، برای آنان بساط گرامی‌داشت و تعزیت می‌گسترند و نام آنان را سرمایه تبلیغات می‌كنند و... . مبارزه با این جهل و بیدادِ عام میسر نیست، زیرا هیچ نادانی نمی‌خواهد جاهل بودن خود را بپذیرد و هیچ بیدادگری نمی‌خواهد به جور و ستم متهم باشد و همگان علی‌رغم آ‎نچه هستند جلوه می‌كنند. با چنین ریا و نفاقی آن‌ هم بدین گستردگی چگونه می‌توان به مبارزه برخاست؟

• • •

از روزی كه آموزش اجباری در جهان پا گرفت نادانی پشت سپر دانایی پنهان شد و نادانان توانستند با فریفتن طبقات فرودست، خود را به آنان دانا بنمایانند. طولی نكشید كه رسانه‌های فراگیر نیز به خدمت این بزهكاری درآمدند و به گسترش نادانی و پرورش میان‌مایگی گماشته شدند. اكنون در تمام جهان رسانه‌ها در خدمت عوام كالانعام هستند و جز سرگرم كردن آنها هیچ وظیفه‌ای برای خود نمی‌شناسند و در این عرصه جز این كه مدام از ذوق و ذائقه عوام تغذیه كنند و نازل‌تر و متنزل‌تر شوند افقی فرا روی آنها نیست. بسنده است به برنامه‌های هر یك از رسانه‌های دیداری یا شنیداری یا نوشتاری در طول شبانه‌روز نظری بیندازیم تا از آینده بشریت یك‌سره مأیوس شویم. بیشترین چیزی كه رسانه‌ها به خورد مخاطبان خود می‌دهند موسیقی است، آن هم موسیقی پاپ كه روز‌به‌روز درجات بیشتری از سقوط و ابتذال را نشان می‌دهد. این موسیقی علناً موسیقی مردم ساقط و متنزلی است كه هیچ بهره‌ای از وجوه گوناگون حیات نبرده و جز خوردن و خوابیدن و لذت بردن از تفریحات رسانه‌ای هیچ شأنی برای خود نمی‌شناسند. رسانه‌ها كه در دست حكومت‌های فاسد و نادان است برای كنترل این انبوهِ در هم ‌فشرده جهل، روز‌به‌روز آنان را به درجات پایین‌تری از منزلت انسانی سوق می‌دهند و با ارائه كردن سرگرمی‌های دلخواه آنان و مشغول نگه ‌داشتن نیروی جوان این امواج بی‌هدف، به هدف اصلی خود كه بر پا نگه ‌داشتن قائمه‌های تباهی حكومت‌های فاسد است می‌رسند. در چنین جهانی از هیچ ‌كس كاری برنمی‌آید و فقط می‌توان منتظر انفجار آخرالزمان و فروپاشی گسترده جوامع بود كه وعده الهی است. اما انتظار فرساینده است، به ‌ویژه برای اهل بینش كه به مقصد آفرینش دل سپرده‌اند. دیگر اینكه در تمام شئون كارها در قبضه قدرت نادنان و غافلانی‌ست كه خود را وارث فرهنگ و تمدن شرق و غرب می‌انگارند و به جوال رفتن با چنین جانورانی از به سر بردن در لانه ماران جان‌گزاترست، اما هیچ كاری نمی‌توان كرد و باید با اینان به ‌سر برد تا خورشید از مغرب برآید.

• • •

یكی دیگر از مصائب جوامع بشری این است كه نادانی صورت بوروكراتیك به خود گرفته و شأن اداری و حكومتی و قانونی یافته است. انصاف می‌دهید كه مبارزه با نادانیِ قانونی عملاً غیر ممكن است. فی‌‌المثل در فلان اداره فلان جاهلِ مضاعف با استناد به قانونی كه هیچ شأنی از شئون انسان در آن لحاظ نشده است، حكم به محكومیت بهمان ارباب رجوع می‌دهد؛ در این جا می‌بینیم كه قانون عملاً در خدمت جهل است زیرا توسط گروهی نادان نوشته شده است؛ اما اثبات همین نكته خود جرم است، پس چاره‌ای جز كنار آمدن با جهل و جور نیست. اما انسان آزاد با جهل و جور كنار نمی‌آید یا بهتر بگویم نمی‌تواند كنار بیاید. انسان آزاد كیست؟ كسی كه فارغ از دیروز و امروز و فرد‌است. امروز را نفی می‌كند زیرا نسبت امروز با جهل و جور نسبتی‌ست بدیهی كه آن را عوام كالانعام هم تصدیق می‌كنند‌؛ در بند دیروز نیست، زیرا اندیشه دیروز را در خور انسان دیروزی می‌داند و بر آن است كه دیروز -هرچه باشد- حق تعیین تكلیف برای امروز و به ‌ویژه برای انسان آزاد ندارد؛ فردا نیز در افق انسان فرداست و در انسان آزاد تصرفی ندارد. انبیا و اولیا همه انسان آزاد بوده‌اند و هیچ یك با جهل و جور كنار نیامده‌اند، اما عصر ما عصر انبیا و اولیا نیست، عصر تاریك جهل و جور است، عصری كه ظلمات در آن دائر‌مدار و نادانی قانون و... .

• • •

با جهل قانونی و جور بوروكراتیك چگونه می‌توان درافتاد؟ تجربه فراگیر تفكر و هنر طی قرن اخیر ثابت كرده است كه درافتادن با جهل و جوری كه صورت اداری و قانونی به خود گرفته باشد، بسیار دشوار و غالباً بی‌حاصل است. یكی از راه‌های مبارزه با جهل و جور اداری و قانونی تصوف است، یعنی بی‌اعتنایی محض به جهل و جور و به راه خود رفتن. این شیوه از مبارزه، نسخه‌ای‌ست بسیار كهن كه در تمدن‌های مختلف قدرت خود را نشان داده و بارها حكومت‌های فاسد و جهل و جورِ دائر و شایع را برانداخته است، اما در این عصر پناه بردن به تصوف دشوارست مگر برای كسی كه واقعاً آزاد باشد و نه مفهوماً. تفاوت آزادی واقعی و آزادی مفهومی چیست؟

آزادی واقعی آنجاست كه شخص هیچ‌گونه مسئولیتی در برابر هیچ نهاد یا شخص دیگری نداشته باشد. آزادی مفهومی اما آنجاست كه شخص از درون قائل به آزادی محض انسان باشد، اما در بند و گرفتار مسئولیت‌های اجتماعی و خانوادگی باشد. ممكن است گفته شود كه در این صورت تمدن غرب عرصه مستعدتری برای پرورش صوفیان جدید است، این سخن درست است اما فرهنگ غرب راهب‌پرور است نه صوفی‌پرور، و راهب و صوفی دو راه می‌روند، راهب در برابر دیر و كلیسا مسئول است، اما صوفی در برابر هیچ نهادی چه رسمی و چه غیر رسمی، مسئول نیست و راه او به قلندری ختم می‌شود كه فراغت از هر ‌گونه تعهد است. فراموش نباید كرد كه قائمه حكومت‌های فاسد و جهل و جورِ شایع در آن‌ها، غالباً با مسئولیت و تعهد تحكیم پیدا می‌كند و انقلاب‌ها آن ‌گاه ظهور می‌كنند كه صورت غالب جامعه از قید تعهد گذشته و مستعد كشتن و كشته شدن می‌شود و به عبارت دیگر تصوف تقویمی تشدید می‌شود.

تصوف تقویمی با تصوف تاریخی از حیث جوهر یكی است اما از حیث ظهور با آن متفاوت است. صوفیِ اصیل اصولاً با انقلاب و ضد انقلاب و نیك و بد زمانه بیگانه است و در هر شرایطی صوفی باقی می‌ماند و اعتنایی به جامعه ندارد، زیرا اعتنای به جامعه نیز نوعی تعهد و مسئولیت است، این وجه از تصوف را من تصوف تاریخی می‌نامم، اما از خود گذشتگیِ موقتی نیز كه در هنگام انقلاب‌ها و جنگ‌ها ظهور می‌كند نوعی تصوف ناپایدار است كه من آن را تصوف تقویمی نام می‌نهم. این تصوف دگرگونی بسیار پدید می‌آورد، اما از دگرگونی بنیادها عاجز است و نمی‌تواند نهادهای كهن و پایدار ‌مانده از قدیم را كه غالباً صورت ذهنی و اخلاقی و آئینی دارند دگرگون كند، اما با حاكمیت بخشیدن به آنها مقدمه ویران شدن دائمی و همیشگی‌شان را فراهم می‌كند.

تصوف تقویمی پدیده‌ای است جمعی، فراگیر، نیرومند اما ناپایدار كه ریشه و‌ آبشخور آن ذات انسان توده‌ای است، و انسان توده‌ای قدیمی‌ترین پدیده‌ای است كه انسان متفكر با آن سر و كار داشته است. مراد من از انسان توده‌ای در اینجا «ازدحام نفوس» است نه آنچه خوزه اُرتگا ای. گاسِت اسپانیایی مراد كرده است. انسان توده‌ای گاسِت پدیده‌ای است نوظهور و حاصل قرون نوزده و بیست، اما ازدحام نفوس یا نفس ‌اماره جمعی كه بر مدار نحنانیت در گردش است از روزی سابقه داشته است كه لااقل چند خانواده در كنار هم زندگی می‌كرده‌اند. به ‌هر ‌حال تصوف تقویمی سخت ویرانگر و در هم كوبنده است و به ‌هیچ ‌وجه از ازدحام نفوس قابل سلب نیست. به‌ عبارت دیگر صِرف حضور انسان‌ها در كنار یكدیگر كه به آن اجتماع می‌گویند موجب ظهور پدیده‌ای به‌عنوان تصوف تقویمی است. انسان‌ها جز در برخی وجوه بی‌اهمیت یا بسیار مهم (همچون رنگ لباس یا اندیشه فلسفی و ریاضی) سخت به یكدیگر شبیه‌اند و حوائج بنیادی آنها یكی است، هرگاه این حوائج به ‌دشواری حاصل شود یا آزادی اخلاقی ازدحام نفوس به ‌خطر افتد، تصوف تاریخی شروع به تكثیر كرده و صوفیان تقویمی می‌پرورد. میانگین رشد تصوف تقویمی ده سال است و از آن پس هر كه حاكم باشد باید به عزای زوال حكومت خود بنشیند زیرا جوامع و به ‌ویژه جوامع مشرق‌زمینی مستعد بروز دادن قوای ویرانگر خودند و هیچ‌ گونه سركوب قادر نیست آنها را به عقب‌نشینی وادار كند، زیرا مبارزه خود را در تمام سطوح و وجوه علنی می‌‌كنند. عاقل‌ترین حكومت‌ها در چنین شرایطی، آن است كه به باج دادن می‌پردازد و از مواضع خود در برابر جامعه اندك‌اندك عقب می‌نشیند و سرنگونی خود را به تعویق می‌اندازد.

• • •

ریشه‌های تصوّف (اعم از تاریخی و تقویمی) در زندگی شبانی است، چه هنگام و چگونه شبانان دائر‌مدار بوده‌‌اند نمی‌دانیم، اما می‌دانیم كه شبان‌وار زیستن، تشبه به انبیاست و صورت غالب انبیای بزرگ (علیهم‌السلام) شبانان بوده‌اند. شبان به رمه بسته است نه به زمینی كه رمه در آن به ‌سر می‌برد، از این‌ رو شبان متحرك و متحول است نه ساكن و راكد و از سرزمینی به سرزمین دیگر می‌رود. این كوچ و هجرتِ مدام، روزگاری همچون كوچِ همواره ابراهیمِ خلیل‌الرحمان علیه‌السلام، صورت ظاهری داشت و سرزمین‌ها مدام دست‌خوش دگرگونی بودند، اما از روزگاری كه شهرنشینی غلبه كرد، این كوچ و هجرت صورت باطنی پیدا كرد و تصوف از هجرت صوری به هجرت باطنی و معنوی متمایل شد و قرون متوالی عهده‌دار رهبری خلایق بود تا این كه تمدن تكنولوژیك غلبه كرد و به سركوب هر گونه هجرت پرداخت و مردمان را وادار كرد كه در یك‌ جا ساكن باشند بدون این كه به فرهنگ یا تمدنی خاص تعلق داشته باشند. حاصل نبرد میان تصوف پنهان و تصرفات آن در جوامع، و تمدن تكنولوژیك و تصرفات فراگیر آن، ظهور جوامع روان‌پریشِ مشرق‌‌زمین كنونی‌ست كه می‌خواهند خدا و خرما را با هم جمع كنند یا به‌عبارت دیگر زندگی شبانی و فاقد مسئولیت را با امكانات تمدن تكنیكی همراه سازند، اما میان این دو، تباین و تنافر بسیارست. برای انسان تكنیكی شدن هیچ فرهنگی لازم نیست و این خلاف قاعده تصوف است كه «شدن مداوم» و «كوچ مستمر» را لازمه قطعی صیرورت آدمی شمرده است و می‌شمرد. لاجرم جوامع مشرق‌زمین كنونی، اجتماعاتی پر از آشوب، ناآرام، غیر قابل كنترل، سركش و آماده قیام هستند كه هیچ حكومتی از عهده رویارویی با آنها برنمی‌آید حتی اگر شبیه‌ترین نوع حكومت به حكومت صوفیان باشد (حكومت شبانی). این جوامع آینده‌ای متلاطم را انتظار می‌كشند و سراسیمه به ‌سمت نقطه تلاطم و طوفان به‌ پیش می‌روند و در این سیرِ سراسیمه موفق خواهند شد كه زندگی تكنیكی و ملازمت با تكنیك را از سر راه بردارند. بدون هیچ تردیدی تمایل به كوچ و هجرت همچنان در نهاد انسان شرقی (و چه بسا غربی) شعله‌ور است و او را برمی‌انگیزد تا برخیزد و موانع را از سر راه خود بردارد و بی‌تردید موفق خواهد شد. اكنون ازدحام نفوس به اوج خود رسیده و در هر شهری میلیون‌ها تن ساكن‌اند، اما سكونت آنها صوری و ظاهری‌ست و باطناً هوای كوچ و هجرت در سر دارند و خواهان حكومتی هستند كه هیچ نوع شباهتی به حكومت‌های بازدارنده كنونی جهان ندارد. این سودا چه هنگام صورتِ واقع خواهد یافت؟ بی‌‌گمان هنگامی كه مرزهای تمام كشورها فروریخته باشد و دیر نیست كه مرزها فرو بریزد، یكی از عواملی كه باعث فروریختن مرزها خواهد شد جنگ است و اكنون جنگ محور اصلی معاش و معاد مشرق‌زمینی‌هاست.

• • •

جنگ در عصر تمدن تكنیكی غیر قابل كنترل است. زیرا این تمدن در ذات خود تمدنی‌ست جنگاور و ستیهنده، از همین‌ رو به ستیهندگی صوفیانه دامن می‌زند و باعث گسترش آن می‌شود. انسان شرقی اصولاً موجودی‌ست جوركش كه ستم را بسیار تاب می‌آورد، اما هر گاه این ستم و كار آن، به ‌جایی برسد كه انسان شرقی ببیند مالك و صاحب‌ اختیار چیزی نیست در‌های تصوفِ تقویمی باز می‌شود و انسان شرقی را به سركشی و ستیهندگی فرامی‌خواند و او را برمی‌انگیزد تا به سپاه دم ‌افزون ویرانگران بپیوندد. ماجراهای صد سال اخیر خاورمیانه (به عنوان چهره اصلی مشرق‌زمین) نشان می‌دهد كه تمدن تكنیكی و تصوف، دست و گریبان هستند و هر جا كه یكی اعلام حضور كرده دیگری نیز سر برآورده است. فرجام این جنگ‌ها و نبردها از هم‌ اكنون معلوم است. فروپاشی كشورهای كوچك و منحل شدن آنها در تمدنی بزرگ و فراگیر كه احتمالاً عنوان اسلام یا اسلامی یا عربی را یدك خواهد كشید؛ زبان‌های پیر و ناتوان (همچون زبان فارسی) در زبان‌های توانمند حل خواهند شد و از یاد خواهند رفت و نازندگان به نژاد نیز در میان انبوه گوناگون مردمانی كه به یك زبان واحد سخن می‌گویند، از یاد خواهند رفت. این فرجامِ محتوم مشرق‌زمین است زیرا اجزا‌ی پراكنده آن، ‌زیر بار فشار تصوف تقویمی و تاریخی به یكدیگر خواهند پیوست و امتی غول‌آسا از تركیب آنها ظهور خواهد كرد كه قوی‌‌ترین قدرت‌های تكنیكی از عهده مهار آن برنیاید. این حرف‌ها نه پیش‌گویی كه نتیجه تأمل در حوادث كهن و نو و فرورفتن در ژرفای تاریخ و دین و حكمت و اخلاق است. ظهور واپسین امتِ واحده در شرق انتظاری واهی و افواهی نیست، بلكه افقی است كه جهان دارد سراسیمه به سوی آن می‌رود و شگفت آن كه هر واقعه یا حادثه‌ای در راستای تحقق و ظهور این امت است كه انبیای عظام علیهم‌السلام آن را بشارت داده‌‌اند. ممكن است در نظر و منظر كسی كه معتقد به توحید نیست، بشارات انبیا واهی جلوه كند، اما این ظهور (ظهور امت واحده) ورای كفر كافر و ایمان مؤمن است و حتی ایمان و كفر به ‌آن بستگی دارد. تصوف تاریخی در ساحت این ظهور قرار دارد و هیچ حكومت و هیچ حاكمی را به رسمیت نمی‌شناسد مگر امت واحده و پیشوایان آن را كه علناً آسمانی هستند نه موجودات مفلوكی كه دعوی آسمانیان دارند و از عهده كار زمینیان نیز برنمی‌آیند.

• • •

هم‌اكنون مقدمات جنگ جنون‌مندانه و فراگیر پیش از ظهور، در اطراف و اكناف مشرق‌زمین در جریان است و مردمان كشورهای اسلامی در فضای جنگ تنفس می‌كنند. صرف‌ نظر از میزان كشتگان و مجروحان و معلولان و اسیران و آوارگان و دیگر خسارات، من وقایع جاری را وقایعی مبارك می‌دانم كه هرچند لنفسه نامبارك‌اند، اما لغیره مبارك‌اند، این‌ها مقدمات‌ا‌ند و مقدمات را نباید لنفسه نگریست. یكی از عاداتی كه ما باید به ترك آن نایل بیاییم نگریستن وقایع در عرصه تقویم و اصولاً تقویمی دیدن وقایع است. وقایع تقویمی در نفس خود قابل تأویل نیستند و در وقایع بزرگ و تاریخی به هم می‌رسند و نتایج آن‌ها آشكار می‌شود، البته انسان عادی و معمولی چون افقی فراتر از پیرامون خود و احوال خود نمی‌شناسد، نمی‌تواند به فراتر از اكنون بیندیشد و به عبث سعی می‌كند همه چیز را در نفس واقعه (تقویم) تأویل كند، اما این تأویل راه به جایی نمی‌برد.

در عوض انسان برتر، از آنجا كه می‌داند فرجام حوادث تقویمی هر چند به ‌ظاهر بزرگ باشند (فی‌المثل جنگ‌های منطقه‌ای) در حوادث عظیم تاریخی آشكار می‌شود، چندان اعتنایی به تقویم ندارد و صبر می‌كند تا نقطه تأویل خود‌‌به‌خود نمایان شود. البته در شرایطی كه ما به سر می‌بریم واقعاً تحمل حوادث دشوار است، اما چه می‌توان كرد؟

گویی كه زمان در حال فشردگی است و حوادث را پی‌درپی ظاهر می‌كند تا بشر رخوت‌زده از خواب خرگوشی بیدار شود و به‌ علت همه حوادث و غایت همه وقایع پی ببرد و بار دیگر كوچ و هجرت قدیم را از سر بگیرد و حركت به ‌سوی افق موعود را بار دیگر آغاز كند.

نوشته یوسف‌علی میرشکاک.

۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

انسان آزاد*

زن و مرد

كودك روزگار تمدن تكنیكی، كودكی‌ست فاقد خاطره، یعنی كه در میان امواج ازدحام نفوس، بار آمده و بزرگ شده است و به هیچ سرزمین و موطن خاصی تعلق خاطر ندارد. هیچ‌گاه در تاریكی شب احاطه نشده یا در روشنای روز خود را در دشت یا جنگل یا كوه گمشده و تنها مانده احساس نكرده است. بی‌كسی یا كس و كار داشتن یا به‌ عبارت دیگر تعلق به قومی خاص یا فقدانِ آن، برای كودكِ این روزگار تجربه‌ای‌ست كه پیش نیامده و نخواهد آمد؛ هم از این‌ رو افق فراروی كودك و نوجوانِ عصر تكنیك، افقِ انسان آزاد و فارغ از تعلق است. من حتی می‌خواهم به خود جرأت بدهم و بگویم كه در دهه‌های آینده، ما با انسان فارغ از اخلاق (اعم از نیك و بد) روبه‌رو خواهیم بود كه به‌ علت فقدان هر گونه خاطره اخلاقی، خود را به هیچ كیش و آیینی متعلق نمی‌داند؛ مگر به آنچه خود برمی‌گزیند. این انسان، مهارناپذیر است و هر چند احتمالاً كاری نخواهد كرد كه سركوب‌گرانِ بازمانده از عصر ما (انسان محدود) را برانگیزد، اما در ساحتِ عهد با محدودیت نخواهد بود و كسی نخواهد توانست هیچ كیش یا اخلاق ویژه‌ای را به وی تحمیل كند. اصولاً انسان آزاد كه مظهر كودكِ فاقد خاطره و تعلق است، انسانی‌ست كه جز فمینیسم، آیینی نخواهد داشت. روزگار ما روزگار اومانیسم بود و هنگامی كه پا به عرصه پیری گذاشتیم با شیوع فمینیسم مواجه شدیم و این آیینِ تازه ما را از سر راه برداشت تا در حاشیه بنشینیم و در باب آن تأمل كنیم. می‌توان هر كیش و آیینی را به انتزاع نسبت داد یا به تجرید، و آن را فاقد برومندی دانست، اما انكارِ كیشِ بازپسین ممكن نیست، زیرا مادر، زن، همسر، معشوق و نیازی كه به این ساحت، در انسان وجود دارد؛ غیر قابل انكار است. اكنون این سؤال پیش می‌آید كه چگونه می‌توان هم به «مذهب اصالت زن» (یعنی فمینیسم) معتقد بود و هم عنوان «انسان آزاد» داشت؟ من بر آنم كه «انسان آزاد» وابسته به «مذهب اصالت زن» است و از این پس، تمدن تكنیكی، مقهور این دو پدیده خواهد بود؛ زیرا تنها در مذهب اصالت زن است كه فارغ از هرگونه تعهد و مسئولیت، می‌توان صورتی از تصوف را تجربه كرد كه تاكنون از دسترس جوامع بشری خارج بوده است. نفس و نفسانیت اساس و پایه تمدن تكنولوژیك و ذاتاً امری زنانه است. اگر به صور مختلف ابزارهای تكنیكی بنگریم و در آنها تأمل كنیم؛ خواهیم دید كه غالباً زنانه و در خدمت زنان هستند. زن تا پیش از فراگیر شدن تمدن تكنیكی مجبور بود بام تا شام در خانه كار كند، یا برای تهیه مایحتاج خانواده بكوشد، اما اكنون ابزارهای تكنیكی در خدمت وی هستند و او فراغت آن را دارد تا به خود بیندیشد و حتی خود را یك‌سره از تعلق به مرد و جهان مردانگی‌فروشِ كهن، آزاد كند. برخلاف تصور اغلب منادیان این آیین، كار زن و مرد نه به تنازع، بلكه به غلبه زن منجر خواهد شد و مرد با رضا و رغبت به این غلبه تن خواهد داد؛ زیرا عنصر مردانه، عنصری‌ست غیر تكنیكی و تنها بخش اندكی از مردان هستند كه می‌توانند با ذات تكنیك یگانگی پیدا كنند، در عوض زن ذاتاً تكنیكی‌ست و به‌ سادگی و سهولت با ابزارهای تكنیكی كنار می‌آید و با آنها مأنوس می‌شود و حضور آنها را در زندگی خود می‌پذیرد.

• • •

گفته شد كه نفس و نفسانیت مقوله‌ای زنانه است و متعلق به قلمرو زنانگی، مرد از این قلمرو، بخش اندكی را در اختیار دارد و بیشترین وجه وجود مرد، در قلمرو عقلانیت است، اما عصر تكنیك، نیاز به عقلانیت را از میان برده است. در این عصر روابط و مناسبات اجتماعی، فكری، اخلاقی، فرهنگی و هنری را تكنولوژی سامان می‌دهد؛ از این‌ رو نیاز به مرد تنها نیازی‌ست در حد تولید مثل كه امكانِ ارتفاع آن نیز احتمال دارد. به‌ هر حال در ساحت نفس و نفسانیت كه در روزگار ما، شیوع تام و تمام پیدا كرده جایی برای عقلانیت یا لااقل «عقلانیت مذكر» نیست و «عقل تكنیكی زنانه» برای سامان دادن به كارها كافی‌ست و همین «كفایت نفسانی»‌ست كه روزبه‌روز عرصه را برای شیوع هر چه بیشتر «اصالت زن» آماده‌تر می‌كند و مردان را آرام‌آرام به حاشیه می‌فرستد تا به‌ عنوان جنس دوم و حتی عنصر غیر لازم و مزاحم، تماشاگر جولان عقلانیت تكنیكی زنانه باشند. در چنین عالمی، عنصر مذكر یا باید یك‌سره خود را تسلیم كند یا منتظر حذف شدن باشد. تكنیك ذاتاً متمایل به عنصر زنانه است و زن تنها موجودی‌ست كه می‌تواند در فضایی تكنیكی، فانتزی و فاقد هر گونه وجه طبیعی، به‌ سر ببرد و پژمرده نشود؛ اما مرد در فضای تكنیكی، رو به زوال می‌رود. از این‌ رو در نبرد میان انسان و تكنیك آن كه پیروز می‌شود، عنصر زنانه است و تنها مردانی می‌توانند در این نبرد پیروز شوند كه عنصر زنانه را به‌ عنوان عنصر برتر بپذیرند و خود، ویژگی‌های نفسانی را جایگزین ویژگی‌های عقلانی كرده باشند. تمدن تكنیكی ثابت كرد كه مردان تمایل بیشتری به كاهلی و زنان تمایل افزون‌تری نسبت به كار و فعالیت دارند، به‌ شرط آن كه كار و فعالیت، نفسانی باشد كه در فضای تمدن تكنیكی خودبه‌خود كار و فعالیت، بیشتر نفسانی‌ست تا عقلانی. این فضا، فضای رشد «انسان محض» یا «انسان آزاد» است، انسانی كه نه با تعقل و پیروی از سنن و رفتن به راه نیاكان، بلكه با نفسانیت و زیر سایه مادر، زن، معشوق و...، منش خود را انتخاب می‌كند. می‌توان گفت كه چنین انسانی بی‌ریشه و فاقد هویت است، اما نباید فراموش كرد كه هم در تمدن تكنیكی و هم در مذهب اصالت زن، نیازی به ریشه و هویت نیست و آنچه مهم است گذران زندگی‌ست؛ فارغ از هرگونه تعلق و مسئولیت. به عبارت دیگر اكنون به‌ راستی، جهان به‌ سوی ماتریالیسم (مذهب اصالت مادر) می‌رود و از پاتریالیسم (مذهب اصالت پدر) اعراض می‌كند.

• • •

آنچه به واسطه شیوع فمینیسم روشن‌تر می‌شود، افق انسان محض یا انسان آزاد است و این انسان كه تقریباً هیچ پیشینه‌ای از نظام‌های روستایی (قومی و قبیله‌ای) ندارد و با پدرسالاری بیگانه است، مستعد موعودگرایی‌ست و صد البته نه موعودگرایی پدرسالارانه كه به تأسیس حكومت‌های ستمگر و جابر ختم می‌شود؛ بلكه موعودگرایی مادرسالارانه كه به عشق و آزادی فرا می‌خواند. ما تا افق انسان محض چه مقدار فاصله داریم؟ نه آن مقدار كه بتوان از هم‌ اكنون هر گونه پدرسالاری را به پایان رسیده و مرده اعلام كرد و نه آن مقدار كه پدرسالاری بتواند به تكاپوی خود آزادانه و بدون دردسر ادامه بدهد. هر گونه فعالیت پدرسالارانه از این پس، توأم با دردسر و مزاحمت خواهد بود و هر گاه پدرسالاران بخواهند شدت عمل به خرج داده و رأی خود را پیش ببرند، گرفتار جنجال‌های بین‌المللی خواهند شد. افقِ انسانِ محض روزی باز شد كه مشرق‌زمین خواسته یا ناخواسته، به تقدیر تكنولوژیك گردن نهاد؛ بدون این كه از عواقب آن آگاه باشد. در مغرب‌زمین همین كه مرد در راستای تقدیر تكنیك باشد، بسنده است و نیازی نیست كه همراهی خود را با مذهب اصالت زن اعلام كند؛ اما در مشرق‌زمین كار دشوارتر از این است؛ زیرا مرد هنوز آمادگی آن را پیدا نكرده تا در تقدیر تكنیك، منحل یا با آن همراه شود، به ناگزیر چاره‌ای جز آن ندارد كه برای گشایش هرچه بیشترِ افق انسان آزاد بكوشد؛ بدون آن كه سهم مردانه وجود را در نظر داشته باشد. افقِ انسان آزاد، خواه ناخواه باز خواهد شد و ضامن این حتمیت و قطعیت، تقدیر تكنولوژیك و ذات زنانه این تقدیر است. در طول چند هزار سال، تقدیر بشر، تقدیری مردانه بود؛ زیرا اخلاق حدود مشخص داشت و آیین و دین و مذهب و كیشِ هر قومی، رازی بود كه تنها همان قوم از آن سر در می‌آوردند؛ اما با غلبه تقدیر تكنولوژیك، حدود اخلاق از میان رفت و راز بودن آیین و كیش و... الخ، جای خود را به رازگشایی مستمر داد و با پیروزی قطعی تقدیر تكنولوژیك معلوم شد كه تمام آیین‌ها و كیش‌ها متضمن یك راز بیشتر نیستند و همه آن‌ها به یك نقطه كانونیِ فاقد جنسیت فرا می‌خوانند. این كه چگونه مردسالاری توانسته است چند هزار سال پیاپی این نقطه كانونی را «مذكر» جلوه دهد، امروز چندان اهمیتی ندارد؛ زیرا برج و باروی شبه‌مقدس «مذكرمحوری»، حتی در كوره دهات مشرق‌زمین فرو ریخته است و هجوم موریانه‌وار رسانه‌ها و به‌ ویژه رسانه‌های دیداری، چیزی از عصای آبنوس و مقدس، باقی نگذاشته است. در شرایط كنونی‌ آنچه دائر‌مدارِ پیش‌بردِ منشِ انسان محض است نه كنكاش در دیروز و پریروز، كه پرداختن به امروز است. انسان محض دریافته است كه كانون اصلی، مادر است و باید به یاری صلحِ مادرانه و عشقِ مادرانه شتافت. متأسفانه نحله‌های منحطِ مذهبِ اصالت زن با وجه مادرانه انسان محض مخالفت می‌كنند و حتی شعار می‌دهند كه حاملگی متضمن نوعی بردگی‌ست و فراموش می‌كنند كه طرح سیمای زنانه انسان محض، معادل سیمای مادرانه اوست. شاید در روزگاری كه جلوگیری از حاملگی امكان نداشته است، بتوانیم رد پایی از تحمیل در حاملگی پیدا كنیم؛ اما تقدیر تكنیك راه بر هر گونه تحمیل بسته است و واقعاً آنچه بر زن یا مادر تحمیل می‌شود از ناحیه حكومت‌های مرتجع و عقب‌مانده‌ای‌ست كه حقوق زن و كودك را به‌عنوان حقوقِ محض نمی‌پذیرند. پیرو حقیقی آزادی، كسی‌ست كه در صدر تمام حقوق انسانی، به این دو شأن قائل باشد: «الف: زن و كودكِ وی محترم‌ترین وجه وجود جامعه‌اند. ب: حقوق زن و كودكِ وی از هر حیث باید تمام و كمال از طرف حكومت‌ها پرداخت شود.»

• • •

حقِ محض، حق ذاتی و طبیعی‌ست و جوامعی كه این حق در آن‌ها محترم شمرده نمی‌شود، رسماً بر مدار بربریت می‌گردند. عقب‌ماندگی جوامع مشرق‌زمین را در همین ساحت، باید جست‌وجو كرد؛ زن از حقوق ویژه‌ای برخوردار نیست؛ بنابراین حاملگی وی، نحوی تحمیل است هر چند كه زعم و خواست خود وی جز این باشد. چه هنگام می‌توان به مشرق‌زمین امیدوار بود؟ آن‌ گاه كه هیچ زنی در هیچ شرایطی كالا و متاع جنسی شمرده نشود؛ بلكه در وی به‌ عنوان مظهر انسان آزاد (انسان محض) بنگرند. مسلماً تا چنین افقی فاصله چندانی نداریم و در یكی دو دهه آینده، به‌ جای هزاران ژورنالیستِ سیاست‌زده و خودپرست، صدها متفكر خواهیم داشت كه در باب تقدیر تكنیك، مذهب اصالت زن، مذهب اصالت مادر، زن و كودك و حقوق آنان تأمل و تفكر خواهند كرد و پیرامونِ «حقِ محض» مطلب خوهند نوشت. سیاست‌زدگی بلوایی‌ست كه خودبه‌خود خاموش خواهد شد؛ زیرا تقدیر تكنیك و اصالت زن، آن را به حاشیه خواهند راند و نه‌ تنها سیاست‌زدگی بلكه دیگر مواریث عصر پدرسالاری را؛ و راه را برای تفكر محض كه تفكر در باب اصالت‌هاست باز خواهند كرد. تقدیر تكنولوژیك، تقدیر ساده‌ای نیست و به ‌سادگی دست از سر بشر بر نخواهد داشت؛ آنچه در عرض یك قرن چهره تمام جهان را دگرگون كرده است، مسلماً تمام بشریت را در تمام ربع مسكون، وادار خوهد كرد كه دست از دواعی خودمحورانه و پدرسالارانه بردارند و به‌ جای نزاع بر سر منافع و مطامع خود، به تمام بشریت و نجات تمام بشریت بیندیشند. و بشریت نجات پیدا نخواهد كرد مگر آن گاه كه حقوق ذاتی و طبیعی در صدر تمام حقوق جای بگیرند. مشرق‌زمین تاكنون از قافله عقب بوده و علت‌العلل عقب‌ماندگی این پهنه از جهان، سینه زدن ابلهانه و احمقانه گرداگرد عَلَم پدرسالاری و «مذكرمحوری» بوده است. مذكر نمی‌تواند محور باشد مگر این كه برق تمام جهان قطع شود و دیگر مظاهر تكنیكی و الكترونیكی، ناگهان ناپدید شده و از میان بروند. و چنین چیزی محال است. آیا می‌توان در پی محال بود؟ هنوز هستند جانورانی كه در شرق و حتی غرب، كوركورانه سر در پی محال و احیای محال نهاده و خواهان غلبه مذكرسالاری هستند اما تقدیر تكنولوژیك، راه بر آنان بسته است.

• • •

لازم است بر این نكته تأكید كنم كه تكنولوژی و تقدیر تكنولوژیك لزوماً همراه و هم‌ زمان نیستند. در مشرق‌زمین كم و بیش تكنولوژی حضور دارد؛ اما تقدیر تكنولوژیك چنان كه باید و شاید حاكم نیست. هنوز یكی دو نسل باید دست‌وپازنان فاصله میان تكنیك و تقدیر تكنیك را طی كنند تا راه برای ظهور انسان آزاد، یك‌سره باز شود. به‌ علاوه ممكن است گفته شود میان موعودگرایی مبتنی بر بشارات انبیا و تقدیر تكنولوژیك جمع بستن دشوار یا محال است. من چنین نمی‌اندیشم و تقدیر تكنولوژیك را در ساحت موعودگرایی می‌بینم، منتها موعودگرایی را از دایره مردانگی‌فروشی بیرون قرار می‌دهم و قائل به این نیستم كه انبیا را در عداد پدرسالاران ببینم. انبیا همه موعودگرا بوده‌اند و به نقطه كانونی توحید دعوت می‌كرده‌اند كه فارغ از جنس و جسم است؛ بنابراین ستیز من با هر گونه نظر و منظر مردانگی‌فروشانه هیچ مغایرتی با موح‍ّد بودن من ندارد. به‌ علاوه من معتقدم كه پاسداران اصلی دیانت حقیقی، زنان بوده‌اند كه با مهر مادری، فرزندان را در ساحت عشق و مهر قرار داده و امكان باورمندی به توحید را برای آنان فراهم آورده‌اند. اگر مهر مادرانه نبود، احتمالاً هیچ فراخواندگاه و پرستش‌گاهی در زمین برپا نمی‌شد یا دوام نمی‌آورد. مهر مادرانه بی‌شائبه‌ترین وجه عشق است و تنها محرومان ازین مهرند كه پدرسالاران و مذكرمحوران سرسخت از آب درمی‌آیند. آن كه از مهر مادرانه و زنانه سیراب شده باشد به انسان محض بسیار نزدیك است و در همه‌چیز و همه‌حال از منظر عشق و پرستش می‌نگرد و به هیچ وجه دیكتاتورمنش نیست.

• • •

یكی از ویژگی‌های اصلیِ برآیندِ تقدیر تكنولوژیك و اصالت زن، آزادمنشی و صلح‌جویی‌ست كه از صفات انسان آزاد به شمار می‌آیند. پذیرفتن تقدیر تكنولوژیك یعنی پذیرفتن دگرگونی تمام وجوه و شئون زندگی بشری و پذیرفتن اصالت زن، یعنی پذیرفتن انسان به معنی ماهوی لفظ نه به معنی جنسی آن. جنس فی‌نفسه هیچ مزیتی در بر ندارد. ماهیت انسان عشق است و هر جا و در نزد هر كس كه عشق یافت شود، آن جاست كه باید منتظر ظهور انسان آزاد بود. اگر من به دفاع از مذهب اصالت زن برمی‌خیزم به این علت است كه مردانگی‌فروشی، ستم و بیداد خود را به غایت رسانده و جنس مذكر ظرفیت ستمگری خود را تمام و كمال به نمایش گذارده است، بدون این كه در جنب آن، چیزی از مهر و عطوفت نشان بدهد. تقدیر تكنولوژیك امكان ستمگری را از جنس مذكر سلب می‌كند و او را وامی‌دارد كه در خود و امكانات خود تأمل كرده و آنها را مورد ارزیابی قرار دهد و از طرف دیگر زن را به فراتر رفتن از امكاناتی كه پدرسالاران برای وی معلوم كرده‌اند برمی‌انگیزد. متفكر مؤظف است كه در این ساحت به دشمنی با ارتجاع (پدرسالاری) برخاسته و جانب انسان آزاد را بگیرد كه در سه مظهر تجلی می‌كند: مادر، كودك، زن.

__________________________________________________________
* دومین مقاله از سلسله مقالات یوسف‌علی میرشکاک در باب «ایمان و تکنولوژی». اولین مقاله اینجا.

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

مذهب قیاس

این مقاله و مقاله‌های بعدی‌ای که منتشر می‌کنم نوشته یوسف‌علی میرشکاک شاعر، صاحب‌نظر و طنزپردازی‌ست که من برای آراءش احترام زیادی قائلم. این مقالات حول موضوع «سنت و مدرنیته» و طبعاً وضع ما در برابر این دو نوشته شده‌ن. ایشون صبغه‌ای دینی دارن و امیدوارم این باعث پیش‌داوری‌های دوستان نباشه. توصیه می‌کنم مقاله تا انتها خونده بشه. این پست رو تقدیم می‌کنم به خوره کتاب: کسری!

مذهب-قياس در تمام جهان كنونی جز تمدن تكنولوژیك هیچ تمدنی وجود ندارد، اما در گوشه و كنار جهان بقایای آیین‌های شرقی كم و بیش به چشم می‌خورد. این آیین‌ها روزگاری «فرهنگ توانمند» بوده‌اند ولی امروز ناتوانمند و فرومانده‌اند و حتی اطلاق فرهنگ به آنها دشوار است. می‌توان آنها را بقایای فرهنگ دینی و قومی شمرد. به‌ هر‌ حال كشش و كنش تمدن تكنولوژیك از یك ‌سو و ستم فراگیر حكومت‌های «جوامع فروبسته» به نابودی بقایای فرهنگ دینی و قومی منجر می‌شود، یكی از این جوامع، جامعه ماست. ما تولید‌كننده تكنولوژی نیستیم، بنابراین مصرف‌كننده‌ایم و در برابر تمدن تكنولوژیك «كنش‌پذیر». این كنش‌پذیری و مصرف تا كجا ادامه خواهد یافت؟ تا آنجا كه حتی زبان ما، در زبان‌های متناسب با تمدن تكنیكی منحل شود و اخلاق ما كاملاً متناسب با این تمدن باشد. هم‌اكنون ما در نیمه راهیم و نه می‌توانیم به اخلاق و سنن قومی و دینی رجوع كنیم و نه می‌پذیریم كه شتابان به ‌سوی اخلاق تكنولوژیك برویم، اما «ازدحام نفوس» كه از ویژگی‌های تمدن تكنیكی است، به‌ زودی ما را وادار خواهد كرد كه از تمام گذشته خود ا‌ِعراض كنیم یا بهتر است بگویم ما را ناچار خواهد كرد از برملا شدن اعراض درونی خود بیمی نداشته باشیم. اگر از سر تأمل در احوال صورت غالب هم‌وطنان خود بنگریم، خواهیم دید كه این اعراض سالهاست كه ریشه دوانده و قوام یافته است، اما چون ما قومی هستیم كه بر مدار «نهان روشی» می‌گردد، توانسته‌ایم تاكنون روی‌گردانی خود را از گذشته خویش تا حدودی پنهان كنیم، ولی این پنهان‌كاری از عهده مقابله با رخنه و رسوخ تمدن تكنولوژیك برنخواهد آمد. ما شهرهای خود را بر اساس‌ِ نسبت با مآثر دینی و قومی خود بنا نكرده و گسترش نمی‌دهیم، بلكه «ازدحام نفوس» كه از لوازم ذات تمدن تكنیكی است، اساس شهرسازی ماست. معماری ما هم‌اكنون هیچ نسبتی با سنن دینی و اخلاقی ندارد. «آموزش عمومی» حتی در عالی‌ترین سطوح، غایتی جز شركت در توسعه تكنیكی ندارد، «اقتصاد» ما اعم از خ‍ُرد یا كلان، تكاپویی است برای سهیم شدن در «بازرگانی تكنولوژیك» و... من كاری به این ندارم كه صورت غالب این مساعی، «شبه تكنولوژیك» است و راه به جایی نمی‌برد، بلكه می‌گویم غیر دینی است و هیچ نسبتی با دیانت مورد ادعای ما ندارد.

• • •

از قومیت ما، یعنی «هویت ویژه ایرانی» فارغ از دیانت سراغی نمی‌توان گرفت، بنابراین به ‌صرف دعوی قومیت، نه می‌توان در برابر تمدن تكنولوژیك قد علم كرد و نه در آن شركت فعال داشت و اما دیانت یا بهتر بگویم مذهب كه در این سرزمین به‌ جای قومیت نشسته است سال‌هاست كه تمدن تكنولوژیك را با دست پیش می‌كشد و با پا پس می‌زند. جوهره انقلاب اسلامی این بود كه فواید «تمدن غرب» ‌را اخذ كنیم و مضار آن را نپذیریم، اما اكنون سال‌هاست كه مدعیان چنین آرمانی فهمیده‌اند كه چنین معامله‌ای با تمدن غرب ممكن نیست و در این معامله سود و زیان توأمانند.

• • •

قدرتمندان در عمل اعتراف كرده و می‌كنند كه راهی جز اخذ و اقتباس «فرهنگ تكنولوژیك» وجود ندارد، اما از عهده ایجاد توازن میان «تمدن تكنولوژیك» با فرهنگ شایع اجتماع درمانده‌اند. آیا فرهنگ ما تقلیدی است از فرهنگ اروپا و آمریكا؟ یا تكاپویی است برای حفظ سنن مذهبی و اخلاقی گذشته؟ هیچ‌كدام! ملغمه‌ای است از التقاط و اختلاطِ پدید آمده و جز شایعه‌ای نیست، اما این شایعه «شایع و دایر» است و فی‌المثل حتی در كلان‌شهری چون تهران بر همه تحمیل می‌شود، اما این تحمیل از سطح تجاوز نمی‌كند و باطن‌ِ «ازدحام نفوس» را دست‌نخورده باقی می‌گذارد، زیرا دسترسی به آن ندارد و حتی از شناختن این باطن عاجز است. چه می‌گویم؟ تأمل كن! ما و شاید صورت غالب جهانیان دچار این توهمیم كه چون عصر ما ظاهراً عصر گسترش دانش‌های گوناگون است و بیشترین سال‌های نوجوانی و جوانی ما در فضاهای آموزشی می‌گذرد، پس مردم یا اغلب آنها از دانش كافی بهره‌مند هستند. حتی اگر این اشتباه درست بود و مردم از اغلب دانش‌های موجود بهره‌مند بودند، من می‌‌گفتم كه دانش لازم برای جوامع شرقی، «خودآگاهی عمومی» است. یعنی اینكه صورت غالب مردم این‌گونه جوامع‌ِ فروبسته و دچار «گسسته‌خِردی» و اسیر تشتت مادی و معنوی، باید بدانند كه سال‌هاست ناخواسته و ندانسته در ورطه «نهان‌روشی جدید» دست و پا می‌زنند و هر چند گه‌گاه برخی افراد موفق می‌شوند كه از این ورطه نجات پیدا كنند (مثلاً شهید سید مرتضی آوینی در دو دهه اخیر) اما فرو رفتن قاعده جامعه در این ورطه محتوم است، پس به این بیندیشیم كه: «ما كه هستیم و چه می‌خواهیم و چه چیزی را باید نجات بدهیم؟» ما درحالی‌ كه نمی‌دانیم كه هستیم و از موقعیت‌ِ فردی و جمعی خود همان اندازه بی‌خبریم كه از موقعیت جهانی خود، مدعی باخبر بودن از موقعیت اخروی خود و دیگران هستیم و فراموش كرده‌ایم كه پیامبر ما فرموده است: «م‍َن لا معاش له لا معاد له». آیا ما از عهده تأمین معاش فردی و جمعی خود برمی‌آییم بی‌آنكه نیازی به تكنولوژی داشته باشیم؟ جواب واضح است: «خیر»، بنابراین نمی‌توانیم از معاد برخوردار باشیم. زیرا سال‌هاست كه به جان آزموده و دریافته‌ایم كه تمدن تكنولوژی از لوازم ذات تكنیك است و تمدن‌ِ رایج اقتصادی و سیاسی و اخلاقی صورت تكنولوژی است و این صورت و معنا غیر قابل تفكیك‌اند. ما مردمان «گسسته‌خرد» چاره‌ای جز دروغ گفتن به خود نداریم، اگر خودفریبی نكنیم ناچار خواهیم شد كه از درِ «اعتراف به عجز» در برابر غرب، درآمده و عنان خود را برای همیشه رها كنیم. این خودفریبی از كجا نشأت می‌گیرد؟ از «چشم‌ انداز انتظار» و به‌ اصطلاح «هزاره‌گرایی». ما هنوز در عمیق‌ترین لایه‌های دردمند وجود خویش، منتظر «مهدی موعود»یم كه روزگاری با نام «سوشیانث» منتظر او بوده‌ایم و دیر زمانی با نام «بهرام ورجاوند» چشم به راه آمدنش دوخته بودیم.

• • •

من خود هزاره‌گرا هستم و موعودگرا، و در ایمان به شخص قائم ‌آل محمد (صلواة ‌الله علیهم اجمعین) -روحی له‌ الفداء- از نفس كشیدن خود مطمئن‌ترم، اما گواهی می‌دهم كه نسبت‌ِ ازدحام نفوس با موعود‌گرایی، نسبتی دنیوی است، نه نسبتی اخروی. كشش به موعود موجب انقلاب شد، اما اگر صورت غالب مردم می‌دانستند كه جز امام دوازدهم كه فرمانروای دیگر موعودها در میان دیگر امم است، هیچ‌كس از عهده برآوردن آرزوهای آنها برنمی‌آید، انقلاب صورت نمی‌بست. موعودگرایی شایع و دایر، موعودگرایی «هَمَج ‌الرعاع» است و از همین رو صورت غالب مردم را به خود‌فریبی وامی‌دارد، بی‌گمان «ازدحام نفوس» از سخت‌گیری‌های امام قائم علیه‌‌السلام خبر ندارد و ناخواسته جویای موعودی موهوم است كه او را از هرگونه كار و كسب و تلاش معاف داشته و تمام نیازمندی‌های او را تأمین كند بی‌آنكه از او توقعی داشته یا به او فرمانی بدهد. حال آنكه می‌دانیم امام قائم‌ علیه‌السلام سالی یك ‌بار «فرمان جهاد واجب» می‌دهد و در اقامه حدود از پیامبر صلواة‌ الله علیه و آله سخت‌گیرتر است و از هر هزار نفر، نهصد و نود و نه نفر را گردن می‌زند و تمام خانه‌ها را تفتیش می‌كند و تمام مساجد را ویران و... اگر جامعه ما با چنین امامی در نسبت معنوی قرار داشت، به «نهان‌روشی جدید» یعنی شیوع صورت دین در عین چشم فرو بستن بر فراموش ماندن باطن آن، پناه نمی‌برد. به‌عبارت دقیق‌تر باید بگویم كه بقایای سنن و ‌آداب مذهبی از آن رو هنوز «زنده‌نما» هستند كه نهان‌روشی جدید چنین اقتضایی دارد. ما در «ساحت شرك» به سر می‌بریم، از این رو بهره‌ای از وجود خود را در نسبت با توهم و تصور شایع و رایج از مذهب نگه می‌داریم و بهره‌ای دیگر را فارغ از این نسبت در «فرهنگ جدید» مستغرق می‌كنیم، هم خدا را می‌خواهیم و هم خرما را. شاید این ویژگی یعنی جمع بستن میان گرایش به دین در حد معمول و طلب دنیا با تمام وجود، محصول قرون نخستین پس از اسلام یعنی روزگار بنی‌امیه و بنی‌عباس باشد؟! ریشه آن به‌‌هر‌حال عمیق‌تر از این حرف‌هاست كه بتوان توقع داشت جدار نهان‌روشی جدید كه با نهان‌روشی قدیم (نفاق) درآمیخته است، شكاف پیدا كرده و صورت غالب مردم از آن برهند. بر مدار این فروبستگی هیچ‌كس به فكر آبروی خود نزد خدا نیست، اما همه به آبروی خود نزد مردم كم‌وبیش اهمیت می‌دهند، این شرك و ریا و منافقانه با یكدیگر زیستن تا كجا می‌تواند با آشتی‌ناپذیری تمدن تكنولوژیك دست و پنجه نرم كند؟ ما از دروغ گفتن به خود شرم نمی‌كنیم و به جای اینكه در تدارك ایجاد استعداد برای شكست‌های معنوی و اخلاقی بعدی باشیم، سعی می‌كنیم از شكست‌ها و عقب‌نشینی‌های پیاپی خود حماسه ساخته و به زور تبلیغات، شكست خود را در برابر نیروی مهارناپذیر تكنولوژی، پیروزی جا بزنیم. ما توانمندی‌های گذشته از جمله كشاورزی و دامپروری را از دست داده‌ایم و در عین حال نتوانسته‌ایم توانمندی‌های تكنیكی قابلی كسب كنیم، از همین رو اكنون، هم محتاج نان و گوشت اروپا و آمریكا هستیم، هم محتاج تلفن همراه و كامپیوتر آنها. بنابراین در بن‌بست به ‌سر می‌بریم و هر اندازه كه بیشتر به خود دروغ بگوییم، بیشتر صدمه می‌بینیم.

• • •

«واقعیت‌گریزی» یكی از ویژگی‌های دیرین ماست، روزگاری ما برای توجیه شكست خود در برابر روم و یونان و... برای جهان‌گشایانی چون اسكندر پرونده‌سازی می‌كردیم كه از تخمه پادشاهان خودمان بوده‌اند و با این «موهوم‌گرایی» بار درد خود را كم می‌كردیم، اما جهان‌گشایان روزگار ما صور تمدن تكنولوژیك‌اند كه ما به غلط آنها را «ابزار» گمان می‌بریم و ناخواسته تصور می‌كنیم كه این ابزار به صرف خریداری شدن همان اندازه كه در تملك ما هستند در دایره عرف و اخلاق و آداب و سنن ما جای می‌گیرند. بنابراین نمی‌توان به واقعیت‌ِ تصرف آنها پشت كرد یا ‌آن را قابل رفع و دفع انگاشت. صور تمدن تكنیكی به قصد اقامت آمده‌اند و ما را چنان احاطه كرده‌اند كه ما چه اعتراف كنیم و چه نكنیم، وطنی جز تمدن تكنیكی نداریم. اكنون صور تمدن تكنیكی نه تنها به فتح دنیا بل به تسخیر عقبای ما نائل آمده‌اند و ما كاملاً شبیه یهود و نصاری هستیم و پیامبر ما فرموده است: «م‍َن تشب‍ّه بقوم‌ٍ فهو منهم» (هر كس به قومی تشبه كند از آنهاست). آیا اقتصاد ما و نسبتی كه با اقتصاد جهانی داریم جز بر همان مدار كه به ادعای ما «كفار» پی‌ افكنده‌اند، پیش می‌روند؟ معاش كافر‌كیشانه، اخلاق كافركیشانه می‌خواهد، نه اخلاق‌ِ مشركانه، ما از حیث معاش كافر‌كیشیم و از حیث اخلاق ریاكار و مشرك، به همین جهت هم از دنیای خود غافلیم و هم از عقبای خود فارغ. اما غفلت خود را ندیده می‌انگاریم و فراغت خود را غنیمت گمان می‌بریم. كافر از آنجا كه جز «انانیت» و «نحنانیت» مصدری نمی‌شناسد و قائل به حیات اخروی نیست، دروغ نمی‌گوید و با دیگران نه بر اساس ریاكاری و مصلحت‌بینی، بلكه بر اساس صدق و تحصیل لیاقت، نسبت برقرار می‌كند. از همین رو مهار دنیای خود و دنیای ما را در دست گرفته است. ولی مشرك (كه ما باشیم) از آنجا كه در هر آستینی صد بت دارد، فقط در پی «توفیق‌ِ موقت» است و همین‌ كه كارش راه بیفتد یا كالایش به فروش برسد یا مطامعش تأمین شود، اهمیتی نمی‌دهد كه دیگران در این میان چه ‌مقدار زیان می‌بینند، از همین رو چه در سطوح جزئی و چه در سطوح كلی، مدام در حال نهان داشتن چهره اصلی خود از دیگران است و به همین دلیل مدام دروغ می‌گوید، به زن، به فرزند، به دوست، به همكار در سطوح جزئی؛ و به كارگران، كشاورزان، كارمندان، دانشجویان، و به عموم ملت، در سطوح كلی.

• • •

مردم جوامع فروبسته (زمره شرك) عادت به كار كردن ندارند یا بهتر بگویم تصور آنها از شركت در تمدن تكنیكی فراهم كردن امكانات مرفه زیستن است، از همین رو كار آنها بیكاری پنهان است و درواقع، به كار تظاهر می‌كنند. می‌شنویم كه كار مفید كاركنان ادارات دولتی روزانه نیم ساعت است و گمان می‌بریم كه با تعویض مدیریت یا اصلاح قوانین یا گذراندن فلان لایحه در مجلس و از این‌ گونه اهتمامات عبث، میزان كار مفید افزایش خواهد یافت. حال آنكه نخست باید بیندیشیم: انسانِ ظاهراً مذهبی‌ِ شرقی به كدام مرتبت رسیده است كه از خیانت به دولت و كشور و مردم خود ابایی ندارد؟ یا چرا از هم‌وطن خود رشوه می‌گیرد و به او رشوه می‌دهد؟ این مرتبت چه مرتبتی است؟ شاید مردم مغرب زمین كافر یا لاابالی یا فاسد باشند، اما مردم مشرق زمین «نیست‌انگار» شده‌اند و نه مؤمن به مذاهب و ادیان خودند و نه از گریبان كفر سر بركرده‌اند. فاش بگویم غالباً به مرتبت بهائم رسیده و مصادیق تام و تمام این آیه شریفه شده‌اند «اولئك كالانعام بل هم اضل». مردم جوامع فروبسته شرق دیگر به خدای پدران خود اعتقادی ندارند، یا اینكه به خدایی موهوم و فارغ از شرایع الهی و سخت نفسانی معتقدند كه مدام به آنها تذکر می‌دهد به فكر منافع خود باشند و بس. آیا نیاكان ما نیز چنین فارغ از رنج و درد دیگران می‌زیسته و جز به بهره خود از دنیا نمی‌اندیشیده‌اند؟! از چه هنگامی ما در چنین پرتگاهی افتاده‌ایم؟ لااقل یك قرن است. تا كجا فرو خواهیم رفت؟ تا اسفل ‌سافلین. این‌همه مدارای‌ِ دروغین با یكدیگر در ظاهر و این‌ همه بی‌اعتنایی و بی‌رحمی و شقاوت در باطن هرگز سابقه نداشته است. پیامبر اكرم -صلواة الله علیه و آله- می‌فرماید: «یأتی زمان علی ‌الناس هم الذئاب فمن لم یكن ذئبا‌ً فأكلته الذئاب» ـزمانی فرا می‌رسد كه مردم همه گرگ باشند و هر كس گرگ نباشد گرگ‌های دیگر او را بخورندـ و در جای دیگر می‌فرماید: «زمانی فرا می‌رسد كه مردم صورت انسان و دل شیاطین داشته باشند» ما هم‌اكنون در آن زمان به سر می‌بریم، خواه ابتدای آخرالزمان باشد، خواه ابتدای آن، اكنون عصر «گرگ‌منشی» انسان‌ِ جوامع فروبسته است. گرگ جز به پاره‌ای از بدن یك گوسفند نیازمند نیست، اما هرگاه به گله می‌زند ده‌ها گوسفند را از پای درمی‌آورد، انسان گرگ‌منش نیز چنین است و هرگاه ربودن از این و آن برایش میسر باشد، بی‌امان می‌رباید و حتی از تجارت اعضای كودكان خردسال نمی‌پرهیزد و برای دست یافتن به خوشبختی موهوم دنیوی از هیچ جنایتی روی‌گردان نیست. چنین انسانی اگر امروز ده مصداق داشته باشد، فردا ده هزار مصداق خواهد داشت، زیرا ثمره خلط و مزج تكنولوژی غرب و «عرف بازدارنده» شرق است. اگر در جوامع فروبسته شرق تأمل كنیم، خواهیم دید كه مالامال از تشتت اقتصادی و لبریز از فساد پنهان و سرشار از كینه‌جویی اجتماعی و فقدان هر گونه اخلاق انسانی‌اند. صد سال پیش كه این جوامع ناچار شدند در برابر غرب به زانو درآیند و برتری انسان كافر غربی را بپذیرند نمی‌دانستند پس از گذشت یك قرن، نطع ظهور انسان گرگ‌منش و مشرك شرقی باشند كه هم بتواند از بقایای دیانت و قومیت همچون لاك سنگ‌پشت استفاده كند و هم بتواند از تمدن تكنولوژیك مذهبی بسازد كه جایگزین هر گونه دین و اخلاق و «میزان مطلق» باشد.

• • •

در مشرق زمین مدام می‌شنویم كه: «من چه ‌كار كنم شرایط این‌طور ایجاب می‌كند» «من ندزدم یكی دیگر می‌دزدد» و... میزان مطلق شدن تمدن تكنولوژیك در جوامع شرقی، هزاران برابر جوامع غربی خسارت مادی و معنوی به بار آورده است و به بار خواهد آورد. بدترین خسارتی كه این میزان به بار آورده شیوع «مذهب قیاس» در میان مسلمانان است، امام صادق -روحی ‌له ‌الفدا- می‌فرماید: «اول من قاس ابلیس» (نخستین كسی كه قیاس كرد شیطان بود). اكنون شبیه به دیگران نبودن، ننگ و عار است و حسد، بیماری فراگیر پیروان ابلیس. همه خود را با دیگری قیاس می‌كنند و جز همین قیاس توجیهی برای لباس و اخلاق و معیشت و كار خود نمی‌شناسند. اگر بپرسی چرا چنین می‌پوشی؟ پاسخ می‌شنوی كه بسیاری از مردم چنین می‌پوشند. اگر بپرسی چرا چنین می‌كنی؟ پاسخ می‌شنوی كه بسیاری از مردم چنین می‌كنند و... از چنین مردمی (پیروان مذهب قیاس) چه می‌توان توقع داشت؟ یا با آنان چه می‌توان گفت؟ حاكمان چنین مردمی مظاهر باطن آنها هستند و موانع بیدار شدن آنها از خوابی كه نتیجه «دروج اهریمن» است. دروج اهریمن یا «اغوای شیطان» در تمام جهان فراگیر شده است، اما در جوامع فروبسته بیداد می‌كند. در چنین موقفی است كه «انسان آزاد*» (حر) با اندیشه تقدیس صورت ازلی «مادر و كودك*» و احترام به ذات آسمانی انسان و یاد‌كرد «و نفخت فیه من روحی» عهد خود را با پاكان و نیكان‌ِ ورجاوند (سیصد و سیزده تن) تجدید و «فرد آمدن*» آغاز می‌كند.

__________________________________________________________
* عنوان مقالات بعدی‌ست.

۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

غلط کردم


«نادرستی همه چیز»


___________________________________________________________
کامنت (های) من باعث شد «هاشور» قهر کنه. برام شوکه کننده بود وقتی دیدم تمام وبلاگ‌هاشو پاک کرده و رفته. جرم و مجازات تناسبی نداشت. جرم من/ما در نسبت دادن اون به «ماهی سیاه» چیزی نبود که همچین مجازاتی رو در پی داشته باشه. من اینجا نخواهم نوشت تا وقتی که «هاشور» دوباره بین ما باشه.

دوستانم سرمایه منند
جواد وکیلی


۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

چند پست در یک پست

  • پست اول: نقاشی

sanie

این طرح سال 82 کشیده شده. کسی که توی تصویر می‌بینین ثانیه است. ثانیه دوست نزدیک منه. آشنایی ما از ورودی 81 کارشناسی معماری دانشگاه کردستان شروع می‌شه. ما هم‌کلاسی بودیم. وقتی این نقاشی رو بعد از 6 سال بهم نشون داد گفتم: «چه جالب! کی کشیده؟» گفت: «تو!» گفتم: «من؟! هیچی یادم نمی‌آد. ولی چه جالب کشیده!» اما جالب‌تر اینه که ثانیه هنوز همین‌طور ریش انبوه داره، موهای بلند فرفری قهوه‌ای روشن و دنیاش همون اندازه غریبه که فضای این نقاشی! می‌تونین وبلاگ‌شو این‌جا بخونین. این هم یکی از پست‌هاش:

«توی یه کاسه حلیم، من بودم و یه موجود دیگه. فضا مثل بازی‌‌های کامپیوتری بود، باید از موانع می‌گذشتم و حلیم رو تمام می کردم. مشغول خوردن تو کاسه بودم که با یه موجود دیگری برخورد کردم. از ترسم یه قدم اومدم عقب...»

  • پست دوم: روابط گربه‌ای

gorbeha#

تا جایی که تحقیقات من می‌گه «گربه حیوانی‌ست ملوس» و مثل خیلی از ملوس‌ها «زیرک». مثلاً می‌تونه بفهمه که اگه این «چیز» رو (دستگیره) طوری فشار بده که پایین بیاد یک «چیز» (در) باز می‌شه و می‌تونه بره توی «چیز» (خونه)!
من سه عدد! گربه دارم (صاحب‌شون نیستم؛ مُصاحب‌شونم):

خپل: تنبل و اشرافی، هر جا بتونه پهن می‌شه و لم می‌ده، لب به نون خالی نمی‌زنه و توی دعواهای گربه‌ای میدون رو خالی می‌کنه.
سیاهه: محتاط و بی‌اعتماد و ترسو و باهوش، دم غنیمت شمار و ای شکم خیره به نانی بساز!
کوچیکه: فشنگ، هیجانی، بی‌قرار، لوس، نفهم، همه‌چیزخوار و یتیم.

خپل و سیاهه برادرن و دایی‌های کوچیکه‌ان. کوچیکه ماده‌ست. گربه‌ها طوری منو می‌شناسن که شب‌ها از سر کار که برمی‌گردم توی کوچه میومیوکنان از درخت پایین می‌پرن و دنبالم تا توی خونه می‌دون.

  • پست سوم: حکایت*

GEL_121V

پس پیر چشم از جوان برداشت و به آسمان دوخت و گفت: «زود باشد که به نفرین کلمه گرفتار آیی.» گفت: «نفرین کلمه چه باشد؟» گفت: «آن‌که خلایق به ترازوی کلام سنجی و حرفه و کار و منفعت خوار کنی و اگر پیامبری تو را آید که به حق و شریعت خویش فرا‌خواند، لیک سخن، ساده گوید و کلام، مستعار و مغلق و پیراسته ندارد و میانه جملات درنگی درخور نیاورد در او به حقارت نگری و ایمانش نیاوری و اگر ابلیس تو را آید و راه دوزخ پیش چشمت به صنعت و کنایه و ایهام فرش کند و در هر قدم کلامی و حکایتی نیکو بیاورد، نیوشا و کور پیرویش کنی و کار خوار داری و قال و مقال پیشه سازی و دهان حُجره کنی و طبقاتش از مطایبه و مجادله و حکمت و روایت بینبازی و حجره پیوسته بر خلق گشوده ‌داری مدح و مجیز را، و خلایق سخره کنی به نافهمیدن و نادانستن و کلام نیکو ناساختن و کلمه خواهی و کلمه جویی و کلمه بینی و کلمه گویی و این روز تو باشد و شب تو باشد و فعل و خیال تو باشد و روزگار تو باشد تا مَلَک مرگ سوی تو راند که او کلام هیچ نداند.» گفت: «این نفرین را هیچ چاره باشد؟» گفت: «آنکه گوش‌ها از موم داغ انباشته کنی و زبان از حلق بیرون کشی و دست بر کاغذ نبری برای قرائت و کتابت و زندگی سپری کنی به مشاهدت و اشارت.» جوان دست به همیان برد و تپانچه برآورد و پیر را تیری در ناصیه نشاند. پس صیحه‌ای بزد و سر به بادیه نهاد و قاتلی بزرگ شد.
__________________________________________________________
* یادداشت احسان رضایی در مجله همشهری جوان.