نوشته یوسفعلی میرشکاک
رهاوردهای مدرنیته خواه صوری باشند خواه معنوی، گریزناپذیرند. معنای دیگر این سخن آن است كه مدرنیته در هر صورت خود را تحمیل میكند و مبارزه با آن حتی اگر ممكن باشد به شكست میانجامد. ایدئولوژی مبارزه با مدرنیته نیز ناشی از مدرنیته است. بنابراین چارهای جز پذیرفتن مدرنیته و عبور از آن باقی نمیماند. این عبور چند سال یا چند قرن به طول میانجامد؟ معلوم نیست؛ این قدر هست كه یا همه چیز با مدرنیته و به واسطه صورتهای تكنیكی ناشی از آن به پایان میرسد و زمین و ساكنان آن نابود میشوند یا این كه تمدنی دیگر، بیرون از مدار زمین و مدرنیته، بشریت را به نجات رهنمون میشود. به هر حال به گیر و دار با مدرنیته برخاستن چیزی جز پندارگرایی نیست و البته این فضای مدرنیته است كه موجب پناه بردن افراد و اقوامِ مختلف به وهم و پندار میشود و به ایدئولوژیگرایی دامن میزند. مدرنیته زندگی را -تمام زندگی را- بی كم و كاست در قبضه قدرت خود گرفته و به مداخله امكانات دیگر در حیات بشری آن قدر مجال میدهد كه آزموده شوند و شكست بخورند. لاجرم امكانات دیگر یعنی اندیشههای غیرمدرن جز این كه خود را درگیر فرسایش بیشتر كرده و بیش از پیش كارایی خود را از دست بدهند، راهی پیش رو ندارند. اما فهم این مطلب لااقل چند دهه دیگر كار میبرد و تا آزموده شدن و بر باد رفتن تتمه اندیشههای غیرمدرن برای كسانی كه دچار خودفریبی هستند فرصت باقیست كه دیگران و به ویژه پیروان بیمار خود را در تنگنا بیندازند. البته این تنگنا نیز از لوازم فهم مدرنیته است، زیرا در مصیبت چیرگی اندیشههای غیرمدرن است كه قدر عافیت مدرن دانسته میشود و مدرنیته ماهیتاً چیزی جز عافیتطلبی نیست. اما فراموش نباید كرد كه فعلاً جز عافیتطلبی، افقی فراروی بشریت قرار ندارد. در كشورهای عقبمانده در حالی كه عافیتطلبی مذموم شمرده میشود و علیه آن تبلیغات وسیع به راه میافتد، فرصتی پیش میآید كه مذمومشمرندگان عافیتطلبی، بار خود را حسابی ببندند و با رشوهخواری و دزدیهای كلان و اختلاس و احتكار و قاچاق و كلاهبرداریهای هنگفت به ثروتهای افسانهای دست پیدا كنند و این پدیده نیز از ویژگیهاییست كه مدرنیته با خود به همراه آورده و در جوامع فروبسته گسترش میدهد. یكی دیگر از لوازم مدرنیته قدرت گرفتن نظامیان و شبهنظامیان است. كافیست كسانی كه آداب اطاعت كردن بیچند و چون را آموختهاند به دفاع بی چون و چرا از قدرت و قدرتمندان كشور خود كمر ببندند تا برای آنها راه باز شود و دایره اصلی قدرت از آنها استقبال كند. به عبارت دیگر مدرنیته ساحت سیطره اولئك كالانعام است و تنها كسانی میتوانند در آن موفق شوند كه هم بتوانند با اعتماد به نفس كامل دروغ بگویند و هم از فرادستان خود كوركورانه اطاعت كنند و هم بر فرودستان به ویژه اكثریت محروم به خوبی ستم كرده و آنها را بفریبند. فریبكاری از لوازم مدرنیته است و هر انسان درستكاری در عرصه مدرنیته محكوم به نابودی است. البته این سخن بدان معنا نیست كه سخن گفتن از راستی و درستی در جهان مدرن جایی ندارد. خیر! در این عرصه مدام از حق و عدالت و راستی و خدمت سخن به میان میآید و شعارهای عوامفریبانه، بازار پررونقی دارد، اما در عمل جز به قدرت و ثروت اندوختن به هیچ چیز دیگری اندیشیده نمیشود. هماكنون صد سال از سیطره مدرنیته بر تمام جهان میگذرد و از یك قرن پیش جوامع فروبسته نیز خواسته و ناخواسته در وادی مدرنیته گام نهادهاند یا همان بهتر كه بگوییم به ورطه مدرنیته درغلتیدهاند. میان اروپا و آمریكا كه سابقه سیصد ساله تجربیات مدرن را در اختیار دارند و جوامع فروبسته كه صد سال است بدون هیچ دستاوردی در گرداب مدرنیته گرد خود میچرخند، تفاوتی از حیث منش و بینش وجود ندارد؛ جز این كه جوامع مؤسس مدرنیته میدانند چگونه مردم را در چارچوب بازیهای قانونی نگه داشته و با پرداختن به حداقل حقوق آنها، رضایتشان را و لاجرم حمایتشان را كسب كنند، اما در جوامع فروبسته پس از رسیدن به قدرت اعتنایی به حقوق مردم نمیشود و به قدری سركوب ادامه پیدا میكند تا نوبت به قدرت و حكومت بعدی برسد و بازی از سر گرفته شود. بنابراین امیدواری به آینده مدرنیته در جوامع فروبسته موهوم و احمقانه است و اگر در بر همین پاشنه بچرخد، جوامع فروبسته هیچ گاه نخواهند توانست در مدرنیته شركت فعال داشته باشند و بدون تردید روزی فرا خواهد رسید كه زیر بار خشكسالی و دروغ، اغلب نقاط آسیا و آفریقا به كویر تبدیل شود؛ زیرا اولین دستاورد این دو قاره از مدرنیته بیاعتنایی به كشاورزی و تكاپوی عبث برای رسیدن به قدرت تكنیكیست. بیاعتنایی به كشاورزی خطر محتوم قحطی را به دنبال دارد و تكاپوی دستیابی به قدرت تكنیكی موجب میشود كه حكومتها ذخایر كشورهای خود را در این راه به باد فنا داده و مدام از شكستی به شكستی دیگر رو بیاورند. در قرن بیستم هیچ یك از جوامع فروبسته نتوانستند در تولید تكنیك سهمی جدی داشته باشند و بیتردید در آینده نیز نخواهند توانست در این راستا به جایی برسند، زیرا از طرفی تولید تكنیك به مراحل پیچیدهتری رسیده است و مدام پیچیدهتر خواهد شد، از طرف دیگر ازدحام نفوس بیشتر شده و جمعیت جوامع فروبسته حتی اگر مجبور باشد زیر سیطره حكومتهای خود به نان خالی بسنده كند، ذخایر رو به كاهش این جوامع كفاف تغذیه آنها را نخواهد داد و دست آخر این كه اغلب سرمایههای قابل انتقال این گونه جوامع به بانكهای خارجی منتقل شده است و خواهد شد و... این رشته سر دراز دارد. فجایع ناشی از مدرنیته غیرقابل شمارش است، اما ضرورتی برای برشمردن این فجایع وجود ندارد، زیرا بشر مدرن و بشریت مدرن خود عین فاجعه شده و فاقد هر گونه حساسیت است. در ورطه مدرنیته جز اهواء نفس چیزی از بشر و بشریت باقی نمیماند و تعقیب فجایع به سرنوشت بشر و حوالت بشریت تبدیل شده است. از محنتی به محنت دیگر رسیدن و صرفاً به رفاه و سرگرمی اندیشیدن خلاصه تاریخ مدرنیته به ویژه در جوامع فروبسته است و شگفتآور اینجاست كه فروبستگی نیز به یكی از لوازم مدرنیته بدل شده است و همان گونه كه سنت در طی گیر و دار با مدرنیته دگردیسی پیدا كرده و به ضد خود تبدیل شده است بیآنكه سنتگرایان ملتفت شوند، فروبستگی نیز به غایتی آرمانی بدل شده كه محرومان جوامع فروغلتیده در ورطه مدرنیته، مدام با آن فریب میخورند و به آینده حوالت داده میشوند. آیندهای كه جز وهم محض هیچ نیست، زیرا مدرنیته در اكنون ظهور میكند و بدون حالیت و استمرار آن معنی ندارد. به عبارت دیگر در جوامع فروبسته از صدر تا ذیل آب در هاون میكوبند و به این بیهودگی هر از چند گاه عناوین تازهتری میدهند، زیرا جز در گفتار و شعار و تبلیغات نه از مدرنیته خبری هست و نه از غیرمدرنیته؛ به عبارت دیگر جوامع فروبستهای كه درگیر مدرنیته شدهاند بیآنكه بدانند مردهاند. یعنی كه تاریخ آنها به پایان رسیده است و امكان ظهور مجدد برای آنها وجود ندارد، زیرا آنچه داشتهاند از دست آنها خارج شده و آنچه میخواستهاند به دست بیاورند، حاصل نشده و هم گذشته را از دست دادهاند و هم آیندهای پیش روی آنها نیست. از هر دو طرف باختهاند و این بازندگان مضاعف جز این كه در میان دو باخت به سر ببرند چاره دیگری ندارند. تأمل كردن در احوال فرد و جمع جوامع فروبسته نشان میدهد كه انسان میتواند به مرتبت حیوان سقوط كند و حتی از آن فروتر برود بیآنكه واقف باشد. آنچه در جوامع فروبسته بحران هویت عنوان میشود، در حقیقت فقدان هویت است. آیا هنگامی كه صورت غالب آحاد این جوامع در بیهویتی مستغرقاند، میتوان بنای نجات آنها را بر بنیاد اندیشه افراد نادر و استثنایی پی افكند؟ من چندان اعتمادی به چنین اندیشهای ندارم. زیرا حضور صوری مدرنیته در این گونه جوامع، مانع رسوخ هر گونه اندیشه در هر مرتبتی از مراتب فهم و درك است. به علاوه جوامع فروبسته صورتی خاص از اندیشه را پذیرفته و به بسط و گسترش آن كمر بستهاند. این صورت خاص همان نیندیشیدن است. بنده با آنكه این فاجعه را بزرگترین فاجعه تاریخ بشر میدانم، نمیتوانم قلباً با آن به مخالفت برخیزم. زیرا دلم به حال گرفتاران این فاجعه میسوزد و ترجیح میدهم كسانی كه محكوم به نیستانگاری هستند بیآنكه از اندیشیدن رنج ببرند، نابود شوند؛ زیرا گرفتار اندیشه شدن برای انسان فروبسته بسیار سهمناك است. از همین رو درآویختن خُرد و كلان این گونه جوامع به لغو، فی المثل فوتبال و ماهواره و... هرچند خبر از تباهی محتوم میدهد، اما قابل اغماض است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر