صفحات

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

سنت مدرنیته هویت (2)

سنت-مدرنيته-هويت-2 نوشته یوسف‌علی میرشکاک          

مدرنیته به مرتبتی از غلبه و فراگیری رسیده است كه سنت جز در رابطه با آن فهم نمی‌شود و جز به واسطه امكانات مدرن مطرح نمی‌شود، زیرا سنت جز در زبان و گفتار و برخی ملاحظات اخلاقی نمود ندارد. مسلماً چنین سنتی به هیچ وجه ربط و دخلی به «سنت ‌الله» كه در آن تغییر و تبدیلی نیست، ندارد. سنت‌گرایان جز مدرنیته هیچ سنجه دیگری برای ارزیابی مآثر مورد پرستش و مدافعه خود ندارند. به عبارت دیگر سنت‌گرایی صرفاً در تقابل با مدرنیته مطرح است و فی ‌نفسه نه حیات مستقل و نه قلمرویی دارد كه سنت‌گرایان بتوانند در آن مستقر شوند. آنچه سنت‌گرایی و سنت‌گرایان را اعتباری نیم‌بند بخشیده، رد و نفی مدرنیته و دستاوردهای آن است. بی‌تردید مدرنیته را در هر كدام از وجوه آن كه مورد تأمل قرار دهیم نه‌تنها معایب و نواقص بسیار خواهیم یافت بلكه ویرانگری‌هایی ملاحظه خواهیم كرد كه تحمل‌ناپذیرند. اما بر اساس سنت‌گرایی به نقد و نفی مدرنیته پرداختن چندان حاصلی ندارد، زیرا سنت در جهان كنونی محدودتر و ناتوان‌تر از آن است كه بتواند جایگزینی برای كمترین دستاوردهای مدرنیته داشته باشد. البته سنت‌گرایان را می‌توان دو گروه به ‌شمار آورد. گروهی كه از سنت نوعی ایدئولوژی برتراشیده‌اند و با تكیه بر آراء كسانی همچون رنه‌ گنون، كومارا سوامی، فریتهوف شوان و... سعی دارند پیروانی برای خود در اطراف و اكناف جهان جست ‌و جو كنند. اینان مخالفت سنت با مدرنیته را مطلق می‌دانند و برآنند كه مبانی مدرنیسم مبانی غلط و نادرستی‌ست. اما خود نیز از ارائه مبانی ویژه‌ای برای سنت عاجزند و آنچه ارائه می‌دهند وحدت باطنی تمام ادیان است كه این قول گر چه ذاتاً درست است اما در عمل راه به ‌جایی نمی‌برد زیرا به وحدت پیروان ادیان منجر نمی‌شود و از عهده رفع اختلافات و موانع تفاهم آن‌ها برنمی‌آید. این نحوه از سنت‌گرایی بیشتر متافیزیكی‌ست، از‌ همین‌ رو نفوذی در قاعده جوامع ندارد و جز در میان گروهی از روشن‌فكران علاقه‌مند به مسئله تقابل سنت و مدرنیسم مطرح نیست و از حدود گفتمان فراتر نمی‌رود. گروه دوم سنت‌گرایان كسانی هستند كه سعی دارند سنت را با مدرنیسم جمع كنند و ضمن این كه پذیرای نفوذ همه‌ جانبه مدرنیته‌اند تكاپو می‌كنند كه با حمایت از سنن، به‌ ویژه سنت‌های اخلاقی، ظواهر جوامع مورد نفوذ خویش را از دستبرد فقدان اخلاق یا سوء‌اخلاق در امان نگه دارند. این گروه با اینكه از حیث اندیشه به پای گروه نخست نمی‌رسند، اما موافقت قاعده جوامع خود را به دست آورده‌اند و با مدرنیته كج‌دار و مریز رفتار می‌كنند تا شاید از دایره فروبستگی بیرون آمده و بتوانند به گشایشی برسند كه موجب استیلای آن‌ها بر مدرنیته باشد. این گروه به كلیات نمی‌پردازند و متعرض ماهیت مدرنیته نمی‌شوند و با این كه فرسایش سنت‌ها به‌ویژه سنت‌های اخلاقی را كه مورد علاقه آن‌هاست مشاهده می‌كنند، از ادامه دادن به سنت‌گرایی دست برنمی‌دارند، زیرا گمان می‌برند كه گسستگی سنن اخلاقی نوعی ضعف نفس فردی‌ست و اصولاً از ادراك نسبت میان مدرنیته و گسستگی نفسانی فرد و جمع بشری عاجزند. به‌ هر حال این گروه نیز گرفتار ایدئولوژی‌اند یا بهتر بگویم از تظاهر به سنن اخلاقی نوعی ایدئولوژی ساخته‌اند كه در پرتو آن سعی می‌كنند از دستبرد مدرنیته در امان باشند و حتی با آن به قدرت سیاسی دست پیدا كنند. نمونه این گروه حزب مثلاً اسلام‌گرای تركیه است كه جز رعایت حجاب زنان آن هم در حد روسری با تمام موازین لائیك حكومت تركیه كنار آمده و می‌توان به جرأت گفت كه در مدرنیته منحل شده است. البته انسان در گسستن از یك ساحت و روی آوردن به ساحتی دیگر، اندك ‌اندك از عوالم قبلی خود فاصله می‌گیرد و در نهایت جز برخی دستاویزهای كوچك و جزیی، چیزی از تعلقات ساحت اول برای وی باقی نمی‌ماند؛ اما شگفت‌آور آن است كه تا واپسین لحظات، همچنان خود را مدافع ساحت نخست جلوه می‌دهد و گفتار وی به گونه‌ای‌ست كه گویی هیچ رخنه‌ای در عالم وی پدید نیامده است. این خودفریبی از آن‌ رو آشكار نمی‌شود كه انسان سنت‌گرا همواره به حداقلی از سنن مورد علاقه خود اكتفا می‌كند و هر آنچه را از مدرنیته جایگزین سنت می‌شود در تخیل خود به ‌رنگ سنت تصور می‌كند تا ناچار نباشد به طغیان رو بیاورد. تطبیق دادن خود با شرایطی كه مدام در حال دگرگونی و نو شدن هستند و در عین حال پای فشردن بر مدافعه از عوالم سنتی كه جز در عالم خیال وجود ندارد، مهم‌ترین ویژگی انسان سنت‌گراست. ویژگی مهم دیگر انسان سنت‌گرا تقدس بخشیدن به گذشته است، اما این ویژگی باعث نمی‌شود كه زمان كنونی یك‌سره پلید و پلشت انگاشته شود و انسان سنت‌گرا همواره دلیلی برای امیدواری خود و فضاهایی برای ابقای تقدس موهوم مورد نظر خویش پیدا می‌كند تا بتواند به راه خود ادامه بدهد. جالب اینجاست كه سنت‌گرا می‌بیند و احتمالاً می‌فهمد كه تغییر بنیادی نظام اقتصادی كهن و تحویل شدن آن به نظام اقتصادی مدرن و سر برآوردن نهادهایی كه هیچ‌گونه نسبتی با سنت ندارند، فضایی نیست كه بتوان در آن به تأسیس سنت پرداخت یا به تداوم برخی ظواهر سنتی به جا مانده از گذشته دلخوش بود، اما سرسختانه به راه خود ادامه می‌دهد. آیا این سرسختی سنت‌گرایانه قابل انتقال و انتشار است؟ من چنین گمان نمی‌برم. اگر این سرسختی چنین قابلیتی داشت اصولاً مدرنیته صورت نمی‌بست. اكنون باید دید كه مدرنیته ممكن است خود به ‌صورت سنت درآید یعنی قابلیت سنت شدن در مدرنیته وجود دارد و ممكن است در سال‌های آینده تمامیت مدرنیته یا وجوهی از آن خشك و منجمد شوند و ثابت بمانند و عدول از آن‌ها نوعی ارتداد از سنت به ‌شمار بیاید؟ این پرسش هیچ وجهی ندارد و بی‌اعتبارترین پرسش عالم است، زیرا تصور هر گونه نسبت میان مدرنیته و امكان سنتی شدن آن از بیخ و بن نادرست است. چراكه مدرنیته مبتنی بر نفی هر گونه تلقی جزم‌گرایانه و سرپیچی از محدود ماندن به حدود هر پاسخی‌ست كه بشریت در گذشته، امروز و آینده به پرسش‌های خود داده و آن را واپسین پاسخ و كامل‌ترین پاسخ شمرده است. هولناك بودن مدرنیته نیز از همین جا نشأت می‌گیرد كه بسنده كردن و اكتفا و قناعت نمی‌شناسد. نه در ظاهر آن، كه علم و تكنیك است نشانی از بسنده كردن و توقف می‌توان یافت و نه در باطن آن، که تفكر و ادبیات است. مدرنیته نه‌تنها گذشته را قابل اعتنا نمی‌داند بلكه به اكنون هم جز در حد گزارش نمی‌نگرد. گویی برای تجهیز بشر ظهور كرده تا او را برای تسخیر آینده برانگیزد. آینده‌ای كه در افق محال قرار دارد و از همین رو بشر را روز ‌به ‌روز بیشتر در محال (ابسورد) فرو می‌برد. با وجود این مدرنیته‌ گریزناپذیرست و با غوطه‌ور شدن در حسرت گذشته و تمنای احیای سنن و مواریثی كه بی‌جایگاه شده‌اند نمی‌توان به مقابله با مدرنیته برخاست. احیای گذشته نه بالقوه ممكن است و نه بالفعل. طی صد سال اخیر گذشته بشریت در محاق قرار گرفته و نه‌تنها ریشه‌كن شده بلكه بشریت با آن بیگانگی پیدا كرده است. این بیگانگی نه‌تنها نسبت به قرون گذشته بلكه نسبت به یك دهه قبل نیز به چشم می‌خورد. هم‌زمان با ریشه‌كن شدن مواریث و مآثر جهان سنتی، بشر نیز بی‌ریشه شده و حتی به این فقدان هویت (بی‌ریشگی) خو گرفته و گویی ترجیح می‌دهد هیچ نسبتی با امر شبه‌متعال (سنت) نداشته باشد تا ناچار نشود به امر متعال (دین) سر بسپارد و مدام غرامت این سرسپردگی را بپردازد. آنچه در اغلب نقاط جهان كنونی دین نامیده می‌شود هیچ نسبتی با امر متعال ندارد و همان تعلق به سنت (شبه متعال) است كه نام دین به خود گرفته و هر گاه با حقیقت دین و دین حقیقی مواجه شود از آن اعراض كرده و حتی به دشمنی با آن برمی‌خیزد. در تعلق به شبه‌متعال، غرامتی در كار نیست و در عین حال گیر و داری با مدرنیته پیش نمی‌آید. مسیحیت كه قبل از دیگر ادیان به كام ورطه مدرنیته فرو رفت، سال‌هاست كه برایش چیزی جز صورت مراسم كلیسایی و برپایی جشنواره‌ها و تظاهراتی كه باطناً كارناوال‌هایی بیش نیستند، باقی نمانده و هر چند كه این مراسم را به‌ جای اصل دین و دیانت نشانده است از حیث مشاركت در تاریخ مدرنیته بر دیگر ادیان سبقت دارد. اگر سرنوشت مسیحیت تقدیر دیگر ادیان و مذاهب باشد، باید چنین نتیجه گرفت كه شرط اصلی سهیم شدن در تاریخ مدرنیته، تهی شدن از معنا، واگذار كردن باطن، چشم‌پوشی از اصول به نفع فروع و بسنده كردن به قشری‌ترین وجوه شرایع است، وگرنه مدرنیته كه ذاتاً لائیك است و جهان را به‌ سوی نیست‌انگاری پیش‌ می‌برد، به راه خود ادامه خواهد داد بی‌آنكه اعتنایی به مشاركت داشتن یا نداشتن ادیان در تاریخ خود داشته باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر