صفحات

۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

ایرانیان و موعودگرایی

ايرانيان-و-موعود-گرايينوشته یوسف‌علی میرشکاک              

آیا ایرانیان كنونی با «انتظار در افق ظهور» نسبتی دارند؟ پیش از آن كه پاسخی به این پرسش بدهیم باید اذعان كنیم كه ایرانیان زردشتی «سوشیانت» را موعود خود دانسته و ظهور او را در آخر‌الزمان بشارت داده‌اند، پیش از آئین زردشت نیز ایرانیان موعودگرا بوده‌اند و «بهرام ورجاوند» را موعود خود می‌دانسته‌اند. اساطیر باستانی ایران‌زمین نیز گواهی می‌دهند كه نیاكانِ دورِ ایرانیان مردمی بوده‌‌اند كه «ساحت انتظار» را به خوبی می‌شناخته‌اند و هر گاه كه بدی و بیداد چیرگی می‌یافته به جست‌وجوی كسی برمی‌خاسته‌اند كه ظهور وی پیشگویی شده باشد. ظهور فریدون در روزگار ضحاك، گواه «رجعت ایزدیان» و استقرار مردم در ساحت انتظار است. ظهور كیخسرو و انقلاب جهانی وی كه با كشتن افراسیاب و برافتادن حكومت بد و بیداد و نابودی منش تورانی به اوج می‌رسد، گواه دیگری در همین راستاست. فریدون و كیخسرو مظاهر همان بهرام جاودانه‌اند كه هرگاه عدل و داد و دین و آئین به خطر می‌افتند، ظهور كرده و مردم را نجات می‌دهد. در مجموع اگر به اساطیر آریایی یعنی اساطیر هند و ایران بنگریم، خواهیم دید كه ایمان به موعود و اعتقاد به منجی یكی از كهن‌ترین معتقدات مردمی بوده است كه در مشرق زمین سیطره صوری و معنوی داشته‌اند. اعتقاد به ظهور «كریشنای دهم» كه به‌ صورت «آواتار كالكی» در آخرالزمان از آسمان فرود خواهد آمد و مؤمنان را نجات داده و بدآئینان و بدكیشان را نابود خواهد كرد، لااقل از پنج هزار سال پیش در هند سابقه داشته است. ظهور «بودای پنجم» كه پیروان آئین بودا به آن اعتقاد دارند، یكی دیگر از گواهان موعودگرایی آریائیان است. آئین بودا اصولا‌‌ً فاقد «وجه ستیهنده» است یا بهتر بگویم ظاهرا‌ً جهاد در این آئین وجهی ندارد، اما اعتقاد به ظهور موعودی به نام «بودای پنجم» نشان می‌دهد كه این آئین نیز همچون دیگر آئین‌های مشرق زمین نتوانسته است از تمسك و توسل به حقیقت موعودگرایی بركنار بماند. به هر حال اگر كسی فرصت پژوهش در این ساحت را داشته باشد، خواهد دید كه دو ساحت «رجعت» و «ظهور موعود» از دیرینه‌ترین معتقدات باورمندان به توحید در سراسر مشرق زمین بوده‌اند. اما آنچه در مقال كنونی محل تأمل است، توانمندی این دو ساحت در آئین تشیع است. در این نكته تردیدی نیست كه حقیقت یگانه و بی‌چون و چند كه در دوازده مظهر جاودانه ظهور می‌كند و همراه با هر كدام از این مظاهر، تنی چند از جاودانگان را با خود دارد كه هر كدام وظیفه‌ای بر عهده دارند و در هر دوری از ادوار «تاریخ مقدس»، كاری گران‌سنگ را انجام می‌دهند، ورای چون و چراهای دین‌پژوهانه جدید است كه فارغ از ایمان و اعتقاد، در پی آن می‌گردد كه ثابت كند فی‌المثل اعتقاد به «رجعت» از هند یا ایران در عربستان رسوخ كرده است. صاحب این قلم ایمان دارد كه آسمانیان و ایزدیان از آغاز تاریخ بشر تا كنون بارها و بارها «رجعت» كرده و با «ظهور» خود ادیانش را پی افكنده و بشر را نجات داده‌اند و آنچه امروز اساطیر یونان یا هند یا... نامیده می‌شود، چیزی نیست جز سایه‌ای از خورشید حقیقت كه روزگاری در آن سرزمین‌ها طلوع كرده است. حقیقتی كه می‌فرمود: «انا الج‍ُبتر»، می‌دانست كه روزی فرا خواهد رسید كه اهل ایمان در مشرق‌زمین از این نكته آگاه خواهند شد كه ژوپیتر (‌پدر ایزدیان و آسمانیان) در زبان عربی «ج‍ُبتر» نامیده می‌شود و یقین خواهند كرد كه با قدیم‌ترین وجه حقیقت سر و كار داشته‌اند نه با آنچه در مقوله حدوث جا می‌گیرد و زوال‌پذیر است. در یونان و روم باستان، آسمانیان و ایزدیان شجره واحدی داشته‌اند كه شناخت این شجره با اسطوره‌شناسی ممكن نیست مگر برای كسی كه پدر و پیر و پیشوای آسمانیان و ایزدیان را به چشم دیده باشد و به لطف آن جان جهان دریافته باشد كه «ج‍ُبتر» در روم باستان برابر است با «زئوس» در یونان باستان و «زاوش» در ایران باستان و «رامچندر» و «كریشنا» در هند باستان و «بویی» در حبشه باستان و «هیتر» در... . آری، این «شجره طیبه» را شناختن، میسر نیست مگر اینكه در پرتو لطف و عنایت مصدر و مطلع و مرجع این شجره قرار بگیریم و ساحت «رجعت» و «ظهور» را به نیروی تصرف آن جان جهان-ارواحنا له الفدا- نه همچون میراثی بازمانده از نیاكان، بلكه به‌عنوان حقیقتی حی و حاضر و برومند و بهره‌مند از توان تصرف در زمین و زمان ادراك كنیم.

• • •

اشاره شد كه ایرانیان از جمله آریایی‌هایی بوده‌اند كه رجعت و ظهورِ موعود از اركان ایمان فردی و جمعی آن‌هاست و بنیان یگانه‌پرستی‌شان بر لزوم اعتقاد به ظهور منجی در هنگام غلبه ظلم و جور استوار بوده است و تاریخ اساطیری و آئین‌های پیش از اسلام همچون میترائیسم (آئین مهر) و دینِ بهی (كیش زردشت) گواهان‌ِ باورمندی نیاكان ما به بازگشت سوشیانت و بهرام ورجاوند در آخرالزمان هستند. این اعتقاد پیش از پذیرفته شدن اسلام در ایران‌زمین، تجدید حیات پیدا كرد و منجی و موعود دین اسلام یعنی حضرت بقیة ‌الله‌ الاعظم -علیه ‌الصلوة و السلام- و باورمندی به ظهور وی، همان جایگاه كهن را یافت و به سرعت در سرزمین‌های فارسی زبان منتشر شد و از همان زمانی كه «غیبت كبری» آغاز شد، به ‌صورت نیرویی برانگیزنده و رستاخیزبخش درآمد و بارها باورمندان به رجعت (بازگشت) را علیه نظام غاصب و ستمگر بنی‌عباس شوراند و ایران زمین را مستقل كرد و از سیطره خلافت دروغین آل عباس رهاند و پس از سرنگونی بنی‌عباس نیز بارها منشأ خیزش‌های عظیم و فراگیر مردمی شد كه از آن میان خیزش شیعیان در روزگار صفویه قابل اعتنا و محل تأمل و توجه ژرف‌نگرانه است. اكنون باید دید پس از نهضت 57، ایران‌زمین تا چه پایه و مایه‌ای در نسبت با موعودگرایی بوده و از آن هنگام تا كنون، موعودگرایی ایرانیان چه دگرگونی‌هایی به خود دیده است و آیا امكان دارد كه ایرانیان یك ‌بار دیگر در آینده با تمسك و تو‌سل به دو اصل «رجعت» و «ظهور» قیام كنند؟ من بر آنم كه «تاریخ جدیدِ» این سرزمین از روزگار مشروطه شروع شده و با انقلاب 57 تجدید حیات كرده و در 25 سال اخیر توانسته است كه صورت غالب ایرانیان كنونی را از دایره باورمندی «توانمندانه» به رجعت و ظهور بیرون رانده و آنها را از «سفر به سوی موعود» بازداشته و به ویژگی‌های تاریخ جدیدِ عام و جهانگیر معتقد كند. آنان كه از اخبار و روایات اسلامی و زردشتی و هندی مربوط به آخرالزمان مطلعند می‌دانند كه در هنگامه چیرگی تباهی و تیرگی، صورت غالب مردم جهان نه تنها هیچ اعتقادی به رجعت و ظهور ندارند، بلكه كافر به توحید و منكر رستاخیز (معاد) هستند و جز حیات دنیوی مبدأ و منتهایی نمی‌شناسند. همچنین دل‌آگاهان‌ِ باخبر از اخبار و روایات، می‌دانند كه حقیقت وجود مبارك و مقدسِ موعود و همراهان ورجاوند وی، دخل و ربطی به انكار یا اجابت مردم ندارد و علاوه بر این، آن یگانه عزیز و با جان برابر، نه تنها به یاری انبوه همج ‌الرعاع نیازی ندارد، بلكه با گروهی اندك (فئة قلیلة) قیام خواهد كرد و نه تنها اولئك كالانعام را كه صورت غالبند، به دین و‌آئین فرانخواهد خواند، بلكه از هر هزار نفر، نهصد و نود و نه نفر را گردن خواهد زد (به تعبیر ظهور ششم‌‌ِ حقیقت علیه‌السلام: م‍ِن كل‌‌ الف‌‌ٍ تسع مائة و تسع و تسعین). و به هر حال هر كه باشیم و هر مدعایی كه داشته باشیم از عهده انكار این نكته دقیق برنمی‌آئیم كه «خود بنیادی ایرانیان» با مشروطه‌خواهی گ‍ُل كرد و تمنای شركت در تاریخ جدید و پیوستن به تمدن غرب را در جان و دل اغلب ایرانیان رسوب داد. البته پیروزی نهضت مشروطه بر خاندان قاجار به نتایج مطلوب نرسید و نباید می‌رسید، زیرا ایرانیان هنوز یك‌سره دست از دین و آئین برنداشته بودند، اما از آن روزگار تا كنون، صورت غالب ایرانیان یا به وجه اجمال یا به وجه تفصیل دریافته‌‌اند كه بهره‌مندی از تاریخ جدید و تمدن ویژه آن میسر نیست مگر برای كسانی كه اعتقاد به این تاریخ و تمدن را جایگزین اصول و فروع دیانت مقدس اسلام كرده باشند. بحران مروت و فتوت و انصاف و شیوع فحشا و فساد اخلاقی و تباهی اداری و اجتماعی و بالا گرفتن آمار طلاق كه نشان‌دهنده تزلزل قطعی بنیان خانواده است، گواه این مدعاست كه «تاریخ جدید» پیروز شده و لوازم و توابع تمدن جدید را در اعماق روان و خرد فرد و جمع این قوم رسوخ داده است. برخی از ساده‌لوحان گمان می‌برند گران‌فروشیِ كاسبان ایرانی پدیده‌ای است گذرا، یا طلاق كه روزبه‌روز بسامد بالاتری پیدا می‌كند ناشی از نارسایی قوانین مربوط به حقوق خانواده است یا... زهی سفاهت! ایرانیان روزگاری حمله مغول را تاب آورده و با اخلاق و منش خود بر آن چیره شده بودند و هجوم تاتار را با دین و‌ آئین، خنثی كرده و خود را از توابع چنین فجایع و مصائبی می‌رهاندند، اكنون چه شده است كه به جای یاری كردن یكدیگر، هر یك به جان می‌كوشند كه خود را به قیمت نابودی دیگران نجات بدهند؟ ایرانیان تا پیش از غلبه تاریخِ جدید كه روز به روز و ماه به ماه و سال به سال چیرگی خود را بیشتر نشان می‌دهد، عهد خود را با خدا و اعتقاد خود را به رستاخیز، فراموش نكرده بودند. در پرتو دین‌باوری و اعتقاد به یگانه بی‌چون و چند و اعتقاد به معاد بود كه هفت صد هزار سوار خونخوار مغول نتوانستند باطن ایران زمین را تصرف كنند. آنچه از مشروطه به این طرف شدت پیدا كرده است و می‌رود تا كار قوم ایرانی را یك‌سره كند، «دائر ‌مدار شدن دنیا» در تمام امور جزئی و كلی و فردی و جمعی است. واپسین نیروی معنوی و دینی ایرانیان صرف انقلاب و هشت سال جنگ شد و سرآمدان اعتقاد به «دائر‌مدار بودن دین» در عرض ده ‌سال انقلاب و جنگ، به قدوس شهادت نایل شدند و جامعه پیش از آنان با بحران مروت و فتوت روبه‌رو شد و بدبختانه بحران مدیریت، بحران اقتصاد، تهاجم فرهنگی، نظام فرسوده اداری، تنازع احزاب سیاسی، خواسته و ناخواسته و دانسته و ندانسته با دشمنان اسلام همراهی كرد و به فرجام چنان شد كه اكنون ما گرگ یكدیگر باشیم و همان گونه كه در حدیث نبوی آمده است: آن كه گرگ نباشد گرگان دیگر او را می‌خورند (فمن لم یكن ذئبا‌ً فأكلته ‌الذئاب).

• • •

گسستگی منش و تباهی اخلاقی كنونی گواه آن است كه این قوم با بینش موعودگرایانه نسبت فراگیر ندارند و ایرانیان دیگر فرزندان نیاكان خود نیستند، بلكه فرزندان تاریخ جدید و تمدن اهریمنی جدیدند كه جز دنیا و حیات فانی دنیوی، غایتی را به رسمیت نمی‌شناسد. هزار سال پیش حكیم ابوالقاسم فردوسی -رحمة ‌الله علیه- با آگاهی از دانش ایران باستان و به تأثیر از روایات اسلامی، وضعیت كنونی جهان را پیشگویی كرد و فرمود:

شود خوار هر كس كه هست ارجمند 

  فرومایه را بخت گردد بلند

پراكنده گردد بدی در جهان 

  گزند آشكارا و خوبی نهان

به هر كشوری در ستمكاره‌ای 

  پدید آید و زشت پتیاره‌ای

نشان شد تیره آمد پدید 

  همی روشنایی بخواهد پرید

و همچنین در باب تباه شدن سرشت قوم ایرانی بر اثر اختلاط نژادها و گم شدن هویت ویژه و سر برآوردن گسستگی منش و نابودی بینش این قوم، در ضمن تباهی عام و جهانی می‌فرماید:

تبه گردد این رنج‌های دراز 

  نشیبی درازست پیش فراز

چو روز اندر آید به روز دراز 

  شود ناسزا شاه گردن فراز

بپوشند از ایشان گروهی سیاه 

  ز دیبا نهند از بر سر كلاه

نه تخت و نه تاج و نه زرینه كفش 

  نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش

برنجد یكی دیگری برخورد 

  به داد و به بخشش كسی ننگرد

شب آید یكی چشم رخشان كند 

  نهفته كسی را خروشان كند

ستاننده روزشان دیگر است 

  كمر بر میان و كله بر سر است

ز پیمان بگردند و از راستی 

  گواهی شود كژی و كاستی

پیاده شود مردم جنگجوی 

  سوار آنكه لاف آرد و گفت‌وگوی

كشاورز جنگی شود بی‌هنر 

  نژاد و هنر كمتر آید به بر

رباید همی این از آن آن ازین 

  ز نفرین ندانند باز آفرین

نهان بدتر از آشكارا شود 

  دل شاه‌شان سنگ خارا شود

بداندیش گردد پدر بر پسر 

  پسر بر پدر همچنین چاره‌گر

شود بنده بی‌هنر شهریار 

  نژاد و بزرگی نیاید به كار

به گیتی نماند كسی را وفا 

  روان و زبان‌ها شود پرجفا

از ایران و از ترك و از تازیان 

  نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترك و نه تازی بود 

  سخن‌ها به كردار بازی بود

همه گنج‌ها زیر دامن نهند 

  بمیرند و كوشش به دشمن دهند

بود دانشومند و زاهد به نام 

  بكوشد ازین تا كه آید به دام

چنان فاش گردد غم و رنج و شور 

  كه شادی به هنگام بهرام گور

پدر با پسر كین سیم آورد 

  خودش كشك و پوشش گلیم آورد

زیان كسان از پی سود خویش 

  بجویند و دین اندر آرند پیش

چو بسیار ازین داستان بگذرد 

  كسی سوی آزادگی ننگرد

بریزند خون از پی خواسته 

  شود روزگار مهان كاسته

..

..

كه زود آید این روز اهریمنی 

  چو گردون گردان كند دشمنی

یكایك این نكات و نكات بسیار دیگر را پیش روی شما  نهادیم تا معلوم شود كه اعراض قوم ایرانی از منش و بینش دینی و قومی خویش و روی آوردنش به بینش دنیوی و منش مردم ‌آخرالزمان، حوالتی بوده كه از آن گریز و گزیر ندانسته‌اند. اصولا‌ً «حوالت» گریزناپذیر است و چاره‌جویی در برابر آن غیر ممكن، و هم‌ اكنون كه ایرانیان همچون دیگر مردم جهان، در میان امواج متلاطم طوفان تاریخِ تقواگریز وتقدس‌ستیزِ جدید دست و پا می‌زنند و در طلب و تمنای بهره بردن هر چه بیشتر از صور و اسباب تمدن اهریمنی كنونی، روز به روز بیچاره‌تر و زبون‌تر شده و با جان و دلی آكنده از تباهی و نكبت به سوی افق محتوم «خسرالدنیا و الآخرة» شدن پیش می‌روند، تنها «فرد آمدگان ترس آگاه» می‌‌دانند كه حوالت‌ِ حضرت حق -سبحانه و تعالی- چگونه گریبان‌ها را می‌گیرد و خردها و روان‌ها را مجاب می‌كند تا دست از ایمان به یگانگی خداوند و فرا رسیدن روز داوری بشویند و «دنیا» را بپرستند و جز دنیاپرستی افقی فرا روی خود نبینند. پیامبر گرامی اسلام -صلواة ‌الله علیه و آله- فرموده است: «یأتی زمان علی امتی دینهم دنانیرهم، قبلتهم نسائهم و آلهتهم بطونهم» (فرا خواهد رسید زمانی بر امت من كه دین آنان دینارهای‌شان باشد، قبله آنان زنان‌شان و خدای‌شان شكم‌شان). در طول تاریخ اسلام، این حدیث هرگز مصادیق میلیونی نداشته است و تنها در روزگار ماست كه دین مدعیان مسلمانی زر و سیم و مال و منال آن‌هاست و میلیون‌ها دعوی‌دار مسلمانی نه قبله‌ای جز زن خود می‌شناسند و نه آلهه‌ای جز شكم خویش. ایرانیان نیز بر همین مدار می‌گردند و جز اقلیتی كه حكم «النادر كالمعدوم» دارند، دیگران رمه‌وار در مرتع غفلت از حق و پرستش باطل به سر می‌برند و افقی جز استغراق در تمدن تكنولوژیك نمی‌شناسند. به عبارت دیگر ایرانیان نیز در همان دایره‌ای سرگردانند كه دیگر گرفتاران كره ارض. و از این قوم بیش از این انتظاری نمی‌توان داشت كه در تردد میان صورت هویت سنتی و طلب و تمنای باطن هویت مدرن دست و پا بزنند و راهی به هیچ كدام نداشته باشند. عصر گسستن همه ‌جانبه ایرانیان از صورت هویت سنتی فرا رسیده است و هم اكنون گروه گروه از نسبت با این هویت اعراض كرده و خود را با هویت جدید كه عین بی‌هویتی‌ست وفق می‌دهند و نمی‌دانند كه هوی‍ت مدرن تنها در «سلب» آشكار می‌شود و هیچ ‌گونه وجه ایجابی ندارد و آن گاه كه همه جوانب هویت سنتی را نفی كرد جز نیست‌انگاری فراگیر و دلهره و اضطراب مداوم و مستمر چیزی به ارمغان نمی‌آورد.

۱ نظر:

  1. من نمی دانم این نویسنده چرا دوغ و دوشاب را با هم درمی آمیزد!
    صرف ِ وجود باور به انتظار و چنین پدیده ای در پیش از تهاجم اعراب مسلمان در ایران زمین و تداوم این نگرش تا به حال در ایران... چگونه می توان دو جهان بینی کاملا متفاوت با برداشت های متفاوت و حتی کاملا متضاد با راه و روش و اهداف انسانی مختلف که کوچکترین سنخیتی با هم ندارند را از یک گوهر دانست؟
    این نویسنده باید ایران زمین را به گونه ی ریشه ای بشناسد. و تنها به ظاهر و سطح ِ
    تاریخ, آن هم مقاطعی از تاریخ بسنده نکند و گرنه همچنان آب در هاون می کوبد
    و ادعای تاثیر آثار فردوسی از روایات اسلامی هم احتمالن به زودی به عنوان هشتمین عجایب جهان به هفتمینش افزوده خواهد شد...
    قبلا هم در باب شرم گفته بودم...
    ذره ای شرم اگر وجود داشت نقطه ی پایانی بود بر این همه وقاحت نویسنده.
    aseman22

    پاسخحذف