- پست اول: نقاشی
این طرح سال 82 کشیده شده. کسی که توی تصویر میبینین ثانیه است. ثانیه دوست نزدیک منه. آشنایی ما از ورودی 81 کارشناسی معماری دانشگاه کردستان شروع میشه. ما همکلاسی بودیم. وقتی این نقاشی رو بعد از 6 سال بهم نشون داد گفتم: «چه جالب! کی کشیده؟» گفت: «تو!» گفتم: «من؟! هیچی یادم نمیآد. ولی چه جالب کشیده!» اما جالبتر اینه که ثانیه هنوز همینطور ریش انبوه داره، موهای بلند فرفری قهوهای روشن و دنیاش همون اندازه غریبه که فضای این نقاشی! میتونین وبلاگشو اینجا بخونین. این هم یکی از پستهاش:
- پست دوم: روابط گربهای
تا جایی که تحقیقات من میگه «گربه حیوانیست ملوس» و مثل خیلی از ملوسها «زیرک». مثلاً میتونه بفهمه که اگه این «چیز» رو (دستگیره) طوری فشار بده که پایین بیاد یک «چیز» (در) باز میشه و میتونه بره توی «چیز» (خونه)!
من سه عدد! گربه دارم (صاحبشون نیستم؛ مُصاحبشونم):
خپل: تنبل و اشرافی، هر جا بتونه پهن میشه و لم میده، لب به نون خالی نمیزنه و توی دعواهای گربهای میدون رو خالی میکنه.
سیاهه: محتاط و بیاعتماد و ترسو و باهوش، دم غنیمت شمار و ای شکم خیره به نانی بساز!
کوچیکه: فشنگ، هیجانی، بیقرار، لوس، نفهم، همهچیزخوار و یتیم.
خپل و سیاهه برادرن و داییهای کوچیکهان. کوچیکه مادهست. گربهها طوری منو میشناسن که شبها از سر کار که برمیگردم توی کوچه میومیوکنان از درخت پایین میپرن و دنبالم تا توی خونه میدون.
- پست سوم: حکایت*
پس پیر چشم از جوان برداشت و به آسمان دوخت و گفت: «زود باشد که به نفرین کلمه گرفتار آیی.» گفت: «نفرین کلمه چه باشد؟» گفت: «آنکه خلایق به ترازوی کلام سنجی و حرفه و کار و منفعت خوار کنی و اگر پیامبری تو را آید که به حق و شریعت خویش فراخواند، لیک سخن، ساده گوید و کلام، مستعار و مغلق و پیراسته ندارد و میانه جملات درنگی درخور نیاورد در او به حقارت نگری و ایمانش نیاوری و اگر ابلیس تو را آید و راه دوزخ پیش چشمت به صنعت و کنایه و ایهام فرش کند و در هر قدم کلامی و حکایتی نیکو بیاورد، نیوشا و کور پیرویش کنی و کار خوار داری و قال و مقال پیشه سازی و دهان حُجره کنی و طبقاتش از مطایبه و مجادله و حکمت و روایت بینبازی و حجره پیوسته بر خلق گشوده داری مدح و مجیز را، و خلایق سخره کنی به نافهمیدن و نادانستن و کلام نیکو ناساختن و کلمه خواهی و کلمه جویی و کلمه بینی و کلمه گویی و این روز تو باشد و شب تو باشد و فعل و خیال تو باشد و روزگار تو باشد تا مَلَک مرگ سوی تو راند که او کلام هیچ نداند.» گفت: «این نفرین را هیچ چاره باشد؟» گفت: «آنکه گوشها از موم داغ انباشته کنی و زبان از حلق بیرون کشی و دست بر کاغذ نبری برای قرائت و کتابت و زندگی سپری کنی به مشاهدت و اشارت.» جوان دست به همیان برد و تپانچه برآورد و پیر را تیری در ناصیه نشاند. پس صیحهای بزد و سر به بادیه نهاد و قاتلی بزرگ شد.
__________________________________________________________
* یادداشت احسان رضایی در مجله همشهری جوان.
بلاخره راجع به گربه ها نوشتی...
پاسخحذفچقدر هم خوشگلن
من گربه رو دوست دارم ولی نتونستم یکی از اونها رو گیر بیارم.
پاسخحذفاین دوست شما چقدر ترسناک مینویسن.ترسیدم.در مورد "تماس با شما" هم جز معذرت خواهی چیزی نمیتونم بگم باور کنید اینقدر سرم شلوغه که خیلی چیزها از یادم میره.
wwwweshaareh1.bloghaa.com
پست اول:به نظرم کارات خیلی حرفه ای هست،اگه توی نمایشگاههایی شرکت کردی (داخلی یا خارجی)می شه آدرسشون رو بهم بدی؟
پاسخحذف-----------------
پست دوم
گربه ها خیلی موجودات بیچاره ای هستند.فکر کنم جزو معدود موجوداتی هستند که تمدن به شدت به روحیاتشون آسیب زده.جایی خونده بودم که گربه ها شب شکارند و روزها استراحت می کنند.اما هرجا که نگاه می کنم صبح و شب گربه هست.انگار طفلی ها گیج شدن
----------------
پست سوم:
اصلا نفهمیدم چی شد
آخرین اخبار رسانه های خارج از کشور و گزینه ی خبرهای روی فیس بوک در خانه هنر ساعت به ساعت منتشر می شود
پاسخحذفبا امید به امروز
خانه هنر - لینک وبلاگ های دگرباشان جنسی (همجنسگرایان- دو جنسگرایان- دو جنسگونگان)ایرانی