صفحات

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

قطب


قلبم. قلب سیاهم. بهم می‌گه که امیدوار نباش. امیدوار نباش که روزی رو ببینی که آدم‌ها راضی باشن. من و تو راضی باشیم. پایه‌ها شکسته‌ن. زندگی‌ها فقط برای این‌که ادامه پیدا کنن، ادامه پیدا می‌کنن. هیچ‌ چیزی پاسخی نداره. هیچ کسی پاسخی نداره. هیچ آیینی، هیچ مرامی، هیچ شخصیتی، هیچ تدبیری. این‌جا قطبه. همه چیز یخ زده‌ست. حیات و گرمی و روشنی توی دل یخ‌ها پنهانه. هیچ رابطه‌ای نیست. هیچ صدایی. جز زوزه باد. ما کز کرده‌یم مگر زنده بمونیم. ناامید از هر فکری . مأیوس از هر حرکتی. هر حرکتی که باعث مرگ بیشتر بشه. از دست رفتن نیروی حیات. حیات صرف، غذا، آب، روان ادامه دهنده.
من و تو چه نسبتی با هم‌دیگه داریم.؟ جز این‌که هر دو توی قطب گیر افتادیم؟ حتی هم‌دیگه رو نمی‌بینیم. می‌بینیم؟ من و تو هیچ نسبتی با هم‌دیگه نداریم و اگه به هم‌دیگه توجه می‌کنیم از ایثارمونه. خرجِ حیات، برای حضور دیگری. و یا شاید حماقتمون. وقتی همه‌چیز محکوم به انجماد باشه صرف انرژی برای هم‌صحبتی یعنی زودتر تحلیل رفتن.
رضایت. سرما. یأس. و تنهایی. تنهایی عمیق. و سیاهی. هیچ چیز ما رو به هم وصل نمی‌کنه. فکر کن. حتی اگر من و تو بخوایم. نه عشق‌ها. نه محبت‌ها. نه از خود گذشتگی‌ها. پایه‌ها فرو ریخته‌ن. و این دست من و تو نیست. از ایدئولوژی‌ها و منطق‌ها و دین‌ها و شرق و غرب‌ها کاری ساخته نیست. جز افزودن به برودت هوا. من تو رو دارم. من به تو عشق دارم. اما انجماد انتظارمو می‌کشه.

۲ نظر:

  1. به این میگن پلاریزه کردن !!! که گاهی خوبه و گاهی بد !؟
    بین خودمون باشه یادمه یه زمانی با رضا سر همین که ما چه کاره همدیگه هستیم جر و بحث بود! اونجا هم ما قطب بودیم ! درست مثله دو تا کاتد یا آند ! توی قطب !
    ولی هر چی بود تموم شد
    امیدوارم نهایت این قطبیت خوب از آب دربیاد
    ...
    راستی از لطف همیشگیت ممنونم

    پاسخحذف
  2. من سردم است
    من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد...

    پاسخحذف