به لطف شایان به بازی شب یلدا دعوت شدهم. و اینها پنج اعتراف من:
- از رانندگی میترسم. گواهینامه ندارم و فکر نمیکنم هیچ وقت بتونم خودمو راضی کنم برم آموزش ببینم و اون کارت کذایی رو بگیرم. از اینکه گواهینامه ندارم احساس ضعف میکنم. ازم میپرسن گواهینامه نداری؟! و خجالت میکشم بگم: "میترسم!"
- اون قدر پول ندارم که بتونم یک ژاکت خوشگل بخرم تا مجبور نباشم هر روز هفته و هر ماه این فصل رو با یک جور لباس بیرون بیام، با یک جور کفش و یک جور شلوار.
- الان با کسی هستم که سه سال از زندگیم به خاطر دلبستگی من به او و پس زدن او به رنگ افسردگی دراومد. بعد از سه سال دوباره با او هستم. با دلهره، شادی، شُکر، بیهودگی، تأسف، دنیایی از نو! و پیری... و پیرانه سر عشق جوانی...
- این اواخر، با خودم صادقانه به این جا رسیدم که "هی! ببین! توی هیچ چیز موفق نبودی. همه جا گند زدی. به احتمال زیاد توی بعدیها هم گند خواهی زد. قبول کن یک بازندهای" و قبول کردهم.
- امشب گریه کردم.
منم خیلی از رانندگی می ترسم !
پاسخحذفرانندگی تو کشور ما عصاب خوردیه
پاسخحذفهروقت میشنم پشت رول، به رانندهایی که بد میرونند فحش میدم.
این لیل بزرگ و قابل قبولیه که تو ایران رانندگی فقط عصاب خوردیه
بوس
رانندگی هنر نیست. من 8 سال پیش گواهینامه گرفتم. دو سال پیش توی خدمت آر دی ارتش رو برداشتم٬ پیچ پیچید و من نپیچیدم. ماشین رفت توی بلوار. بازداشت شدم. بعدش دیگه رانندگی نکردم.
پاسخحذف