صفحات

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

انار

برات انار دون کردم. می‌خوری؟ -خوش‌رنگ و رخشان- خوردنش سخته اما وقتی تو یه کاسه جمع بشه هر قاشقش و هر جرعه آبش آدمو تا عمق زندگی می‌بره و برمی‌گردونه -یا به صورت آب‌ لمبو- اونم تا عمق زندگی می‌بره! «انار» طنین قشنگی داره. میوه مقاومی هم هست.

  6 سال پیش توی سنندج داشتم توی خیابون در احوالات خودم سیر می‌کردم که یکهو چشمم افتاد به چند تا انار خیلی درشت جلوی یه میوه‌ فروشی. رد شدم. با خودم فکر ‌می‌کردم همچین اناری رو دست گرفتن و ورانداز کردن، داشتن همچین اناری، چه حالی می‌ده! تصمیم‌مو گرفتم، برگشتم. اعتماد به نفس‌مو جمع کردم و شبیه یک آدم تحصیل‌کرده و مایه‌دار، 2 تا از انارها رو که از همه بزرگتر بودن و تر و تمیزتر، برداشتم و دادم دست میوه فروشه که بکشه. 2 تاش بیشتر از یک کیلو می‌شد. پولشو دادم و پیروزمندانه و شادمان اومدم بیرون. حالا باید فاز 2 نقشه‌مو عملی می‌کردم. رفتم از یه روزنامه‌‌فروشی روزنامه‌ای خریدم که ورقاش بزرگ و زیاد باشه و در حالی ‌که نحوه پیش بردن مراحل یک بسته‌بندی رو طوری ‌که جلب توجه نکنه، توی ذهنم مرور می‌کردم رفتم توی یه باجه پست. می‌دونین که پست کردن میوه و شکستنی و ریختنی و این‌جور چیزها ممنوعه و اگه صاحب باجه می‌فهمید با یک «نمی‌شه»‌ وظیفه شناسانه و بدون احساس، ایده زیبای منو می‌فرستاد تو باقالیا! من هم بی‌گدار به آب نزده بودم. رفته بودم باجه‌ای که معمولاً از اون‌جا نامه پست می‌کردم و متصدیش احتمالاً همیشه منو در شمایل جودی اَبوت در حال پست کردن نامه به بابا لنگ‌دراز به جا می‌آورد! ازش یه کارتن خواستم -شماره 2- و با بی‌میلی! و آرامش راه‌مو کج کردم و رفتم یه گوشه رو به دیوار. سعی کردم نشون بدم سرم خیلی شلوغه و مشغول درآوردن نامه‌ها و کاغذها و چیزها هستم. بعد شروع کردم به روزنامه‌ها رو مچاله کردن و توی کارتن چیدن. اون وسط یک فضای به قطر 20 سانتی‌متری خالی گذاشته بودم. سعی می‌کردم همه حرکاتم عادی باشه. دست‌مو کردم توی پلاستیک سیاه و انار بزرگه رو با یک حرکتی که معمولاً توی فیلما با صورتی که بی‌خیال داره سوت می‌زنه نشون می‌دن، گذاشتم وسط کارتن. دوباره روش و اطرافش رو با روزنامه‌های مچاله شده پر کردم. طوری که دیگه معلوم نبود. بعد لبه‌های کارتن رو روی هم قفل کردم و رفتم طرف متصدی. با این ‌که می‌دونستم منو می‌شناسه و در نظرش آدم محترمی می‌آم و در کارتن هم بسته‌ست و احتمالاً بی‌ادبیه درشو بخواد باز کنه و توشو ببینه، ولی بازم نگران بودم. خوش‌وبشی کردم و اون هم جواب داد و مشغول چسب زدن در کارتن شد. به خیر گذشت. قند تو دلم آب می‌کردم. پروژه به بهره‌برداری رسیده بود! ماژیکو به من داد تا آدرس گیرنده رو بنویسم. تهران، شهرک اکباتان، فاز 1، بلوک B2، پلاک 66، ایمان پورقلی‌زاده، با تشکر از زحمات نامه‌رسان! و فرستنده: آقای خوشحال.

یک هفته بعد ایمان طی یک تماس تلفنی اعلام کرد از دریافت غیر مترقبه یه همچین نامه‌ای به قدری هیجان زده شده که انار 700 گرمی رو همون‌جا خورده! ایمانو تصور می‌کنم که انار رو می‌شکافه و دونه‌های درشت و براقش توی دستاش می‌ریزه، به صورت اسلوموشن -با قلب سپیدی در سینه‌ش.

۸ نظر:

  1. چه فکر بکری یادم دادی. حالا ببین چند تا از این نامه ها بفرستم این ور و اون ور . جوگیر شدم حسابی.

    پاسخحذف
  2. آی چه حالی میده انار دون شده خوردن.

    پاسخحذف
  3. چه نامه سرخ و خوشمزه ای!...

    پاسخحذف
  4. vaay che sar hal va shad bud in postet
    kheili khob bud!

    پاسخحذف
  5. یه خاطره به یادم آوردی جواد عزیزم
    بی افی داشتم که یه روز ازم پرسید می دونی مزه انار دون کرده به چیه؟گفتم به دستایی که دونش کرده .بی اف تعجب کرد چون دقیقا منظورش این بود و فکر نمی کرد من درکی از این داشته باشم.

    پاسخحذف
  6. اگر قرار باشه که انار رو خودم دون کنم انار رو آبلمبو بیشتر دوست دارم ولی اگه که یکی دیگه برای آدم دون کرده باشه که به شدت فاز می دهد!
    جواد جان چه عملیاتی انجام دادی!
    یه پا جیمز باندی برای خودت و ما بی خبر بودیم.

    پاسخحذف
  7. حال کردم برای ما هم بفرست

    پاسخحذف