پدر ژپتو
مشخصات ظاهری: گاهی خوشپوش (اگه خوشپوشی لزوماً به معنای لباس مد پوشیدن نباشه)؛ بیشتر وقتا مناسبپوش (البته غیر از خوابگاه دانشجویی دانشگاه گیلان، با اون زیرپوشای رکابی که زار میزد به تنش و شلوارهای ورزشی که به تور دروازه فوتبال میمونست)؛ توی لباس رسمی، خوب؛ جزو کوتاه قدها حساب میشه. اندام: اگه تا حالا چاق نشده باشه توی سایز خودش نه چاق نه لاغر. صورت: دارای تناسب، فاقد آفساید تابلو، مردانهتر از صورت معمولی (بهخاطر فاصله دماغ تا دهن بیشتر و ریشی که هر قدر هم کوتاه کنه باز سیاهیش میزنه)، در کل خوشتیپ (احتمالاً از دید یه دختر همقد!).
مشخصات رفتاری: خوب چیز تعریف میکنه. اگه جوک تعریف کنه اونو توی ذهنت به عنوان یه دلقک که میتونه آینده خوبی داشته باشه طبقهبندی میکنی؛ به قول خودش رسوبات بازماندهی (شاید هم فعال، کی میدونه؟) شیطنتهای دوران نوجوانی. معمولاً آروم، طوری که نمیتونی حدس بزنی چی میخواد بگه؛ بهطور کلی درونگرا؛ به ندرت استعداداشو بروز میده (اگه داشته باشه!)؛ عاقل؛ بیآزار (با ما بیآزار، با خودش یا گربههای محلهشون؟ نمیدونم)؛ در خصوص موسیقی راک، نقاشی آبستره، معماریْ همهجاش، سینمای هنری، اخوان ثالث و علاقهمندیهای خانمهای پا به سن گذاشته میشه به اطلاعاتش مطمئن بود. به طور کلی خوشمشرب؛ مهربان؛ بیکینه؛ فاقد مصلحت اندیشیهای شخصی؛ صبور.
مشخصات ظاهری: گاهی خوشپوش (اگه خوشپوشی لزوماً به معنای لباس مد پوشیدن نباشه)؛ بیشتر وقتا مناسبپوش (البته غیر از خوابگاه دانشجویی دانشگاه گیلان، با اون زیرپوشای رکابی که زار میزد به تنش و شلوارهای ورزشی که به تور دروازه فوتبال میمونست)؛ توی لباس رسمی، خوب؛ جزو کوتاه قدها حساب میشه. اندام: اگه تا حالا چاق نشده باشه توی سایز خودش نه چاق نه لاغر. صورت: دارای تناسب، فاقد آفساید تابلو، مردانهتر از صورت معمولی (بهخاطر فاصله دماغ تا دهن بیشتر و ریشی که هر قدر هم کوتاه کنه باز سیاهیش میزنه)، در کل خوشتیپ (احتمالاً از دید یه دختر همقد!).
مشخصات رفتاری: خوب چیز تعریف میکنه. اگه جوک تعریف کنه اونو توی ذهنت به عنوان یه دلقک که میتونه آینده خوبی داشته باشه طبقهبندی میکنی؛ به قول خودش رسوبات بازماندهی (شاید هم فعال، کی میدونه؟) شیطنتهای دوران نوجوانی. معمولاً آروم، طوری که نمیتونی حدس بزنی چی میخواد بگه؛ بهطور کلی درونگرا؛ به ندرت استعداداشو بروز میده (اگه داشته باشه!)؛ عاقل؛ بیآزار (با ما بیآزار، با خودش یا گربههای محلهشون؟ نمیدونم)؛ در خصوص موسیقی راک، نقاشی آبستره، معماریْ همهجاش، سینمای هنری، اخوان ثالث و علاقهمندیهای خانمهای پا به سن گذاشته میشه به اطلاعاتش مطمئن بود. به طور کلی خوشمشرب؛ مهربان؛ بیکینه؛ فاقد مصلحت اندیشیهای شخصی؛ صبور.
پدر ژپتو؛ کم پدر ژپتو نیست. اگه ژپتوی پیر نجاری میکرد، ژپتوی ما دوزندهست. با پارچههای زبر و ضخیم مثل برزنت، جلیقه و کیف و چه بسا شورت و شلوار میسازه. به صورت کاملاً حرفهاییی. فکر کنم سفارشم قبول کنه! خلاصه هیچی از پدر مهربون اما بیچاره و بدبختی مث ژپتوی پیر کم نداره؛ قیافه ژپتویی، قد ژپتویی، رفتار ژپتویی و از همه مهمتر پسر چوبیای به اسم پینوکیو. پسرک چوبیای که خودش اونو ساخته و باهاش زندگی میکنه. پسری که قراره بعد از این که چندین بار گول گربه نره و روباه مکار رو میخوره و سرش کلاه میره، شیوه درست زندگی رو یاد بگیره و تبدیل به یه پسر واقعی بشه؛ فرشته مهربونی بیاد و با چوب جادوییش اونو تبدیل به پسر واقعیای از گوشت و پوست کنه. به نظر شما پینوکیوی پدر ژپتوی ما موفق میشه؟ پدر ژپتو منتظر پینوکیوت باش، اون روزی بر میگرده.
من و رضا 78 با هم آشنا شدیم. همکلاس بودیم. و بعد رفیق. و حالا به درجه سرهنگی رسیدیم در رفاقت. و بلکه ژنرالی! از بس که با همه بودیم و در عملیاتهای مختلف شرکت داشتیم. رزم مشترک بیهودگی. و حالا هر دو پیر شدیم. دیگه اون یونیفرم و ستارهها و نشانها به تنمون زار میزنه. کمرمون دوتا شده. اینطور نیست رضا؟... میبینین که تأیید میکنه!
▪ خب ژنرال، به چی فکر میکنی؟
▪ به اینکه ریشام سفید شده.
▪ بابا بیخیال قلبت جوون باشه.
▪ آره قلبت جوون باشه.
▪ چیه؟ غم داری.
▪ نمیدونم.
▪ نمیدونم؟! پس درد داری.
▪ نمیدونم.
▪ پس چی داری؟
▪ شاش دارم.
▪ بابا تو که شادی! همچین یهجوری میگی آره قلبت باید جوون باشه که گفتم چی شده. حالا چی شده؟
▪ نمیتونم زندگی کنم.
▪ چرا نمیتونی زندگی کنی؟
▪ بیخیال، میتونم زندگی کنم.
▪ اِ عجبا! ما رو احمق فرض کردی؟
▪ مسأله همینه، میتونم زندگی کنم اما نمیتونم زنده باشم.
▪ همون، من احمقم! توضیح بده.
▪ توضیحی نداره.
▪ چرا؟
▪ چون توضیح دادنش غیر ممکنه.
▪ خب چرا توضیح دادنش غیر ممکنه؟ توضیح دادن این که چرا توضیح دادنش غیر ممکنه که غیر ممکن نیست.
▪ توضیح دادنش غیر ممکنه چون مربوط به همه زندگی آدمیزاد میشه؛ مربوط به غذا و آب و صبح چه طور از خواب پا میشم و چرا وضع بدین منوال است، نیست. مربوط به احساس آدم میشه؛ این که احساس میکنه زنده نیست، چیزی کم داره، یا چیزی از بین رفته، یا دیگه به دست نمیآد. توضیح این که اون چیز چیه هم غیر ممکنه. خلاصه وضعیت غیر ممکنیه.
▪ باریکلا. حسابی توضیح دادی!
▪ (با خنده) خواهش میکنم.
▪ حالا چیکار باید کرد؟
▪ چی رو چیکار باید کرد؟
▪ یکی به من بگه مگه مغز پاریکال خوردی اومدی با این مصاحبه میکنی. حالا چیکار باید کرد؟ یعنی حالا که وضع موجود وضع غیر ممکنیه و زندگی کردن بدون زنده بودنه، چهکار باید کرد؟
▪ بایدی در کار نیست. از باید ماید گذشته، وضع غیر ممکن باید ماید سرش نمیشه. کاری نمیشه کرد.
▪ یعنی چی؟
▪ یعنی این که کاری نمیشه کرد.
▪ خُب منظورتون چیه؟ یعنی مث یه گول و گنگ با دستای باز و چشمای خیره وایستیم و روبرومونو نگاه کنیم، منظورت از کاری نمیشه کرد اینه؟
▪ نه، اما هر کاری هم بکنی بهتر از اینی که میگی نیست، چون هیچ چیزی به چیز دیگه ترجیح نداره.
▪ یعنی چی، یعنی لذت به درد، عدالت به ظلم، راستی به دروغ، وفا به خیانت برتری نداره؟ عجب حرفی میزنی.
▪ برتری داره، اما چیزی که فقط تو ذهن ممکنه و امکان عملی شدن نداشته باشه فرقی با ناممکن نداره؛ اینه که میگم وضعیت ناممکنه و کاری نمیشه کرد و عملاً چیزی به چیزی ترجیح پیدا نمیکنه.
▪ عجب! ولی همین الان توی دنیای ما خوب خوردن و خوب پوشیدن و خوب کردن به نداشتن اینها ترجیح داده میشه.
▪ ظاهراً ترجیح داده میشه اما در باطن کسی که آروم نشده، کره ماه هم بره مرض و درد رو همراه خودش میبره. ناآرامیش رو همراه خودش میبره. برگشتیم سر منزل اول، میتونی زندگی کنی اما نمیتونی زنده باشی. هیچ کسی نه آروم شده، نه میشه، نه امکان شدنشو داره.
▪ چه بد. خُب حالا چهکار باید کرد؟
▪ برگشتیم باز سر خونه اول: بایدی در کار نیست. کاری نمیشه کرد.
▪ یعنی میگی مث مردهها دراز بکشیم تو تخت و سقفو تماشا کنیم؟
▪ هرجور راحتی؛ هرجور راحتی عمل کن. به عشقت بچسب. خودتو از تعهد به خدا و جامعه و فرد جدا کن. این پایان تاریخه. آخرین قطعات شب…
▪ به نظرت میشه از تعهد خدا و جامعه و فرد جدا شد؟
▪ ممکنه، بههرحال اگه نشی خودتو بیهوده فرسوده میکنی. اشتباه نکنی، من مخالف «دین و آیین» نیستم، بلکه دیندار نمیشه بود. میفهمی؟ «امکان» دیندار بودن وجود نداره. گمشدهای که در بیابون بیآب و علف، تشنه و گرسنه با مرگ روبروئه آداب بهجا نمیآره.
▪ اما دین آداب نیست. اصل دین ایمانه.
▪ ایمان به چی؟ ایمانِ خالی بیمعناست.
▪ ایمان به خدا و روز نهایی. نمیشه توی همین دنیایی که میگی، زندگی کرد و این ایمانو حفظ کرد؟
▪ خودت میگی: زندگی کرد. زندگی کردن در این دنیایی که من میگم، در این تاریخ، با زنده بودن جور در نمیآد. میدونی که زنده بودن آدم طوریه که برای خودش نمیتونه زنده باشه، باید برای یکی دیگه زندگی کنه که بتونه زنده باشه. اسم دیگهش هست عشق. تعهد صورت عقلی این قضیهس، و ایمان صورت غیر عقلیش. وقتی میگم نمیتونی زنده باشی یعنی نمیتونی تعهد داشته باشی، نمیتونی ایمان داشته باشی و نمیتونی عشق داشته باشی. چه بخوای و چه نخوای... شیرفهم شد؟
▪ بله شیرفهم شد. اما...
▪ اما چی؟
▪ به نظرت اون آدمی که تشنه و گرسنه در بیابون گم شده بود نمیتونست تعهد یا عشق یا ایمان داشته باشه؟
▪ اگه خودش در بیابون تنها بود شاید. ولی وقتی همراه با همه آدمهاست، نه.
[پایان مصاحبه]
سلام
پاسخحذفببخشید من دیر بهتون سر میزنم
ولی کم و بیش مطالبتونو میخونم
سعی کنید بیشتر هومو بنویسید تا استریت
موفق باشید
سلام
پاسخحذفحالا واقعا کاری نمیشه کرد؟
اا جدن ؟؟؟
پاسخحذفمگه با برزنتم میشه شورت درس کرد ؟؟؟ البته گلاب به روتون یکم مشکلات ایجاد نمی کنه ؟؟؟ !! شرمنده یم پرسمااا کنجکاویه دیگه !! کاریشم نمی شه کرد ؟؟
حالا واقعن نمی شه کاریش کرد ؟؟ یعنی نمی شه زندگی کرد و زنده بود ولی بدون تعهد ؟؟ البته خب منم یه جورایی همین فکرو می کنم که تا وقتی حتا یه آدم دیگه و یا حتا یه موجود یا یه چیزه دیگه وجود داره یه جورایی پای تعهد میاد وسط (البته بیشتر منظورم مسئولیت -ه : شاید من مرز مسئولیت و تعهد و قاطی کردم !! نمی دونم)
می دونی گاهی فکر می کنم که زندگی کردن واسه دیگرون -ه و یا هر چیزی غیر از خود-ه که به آدم لذت میده ... حتمن یه نفر دیگه هم هست که واسه تو زندگی می کنه !! ولی آخه این جوری که دیگه اسمش عشق نیس. یه جور بده بستونه. ولی من اصلن کلن با عشقم مشکل دارم. من اصلن کلن مشکل دارم ! اصلن بیخیال
+ راستی فکر کنم قبلن ندیده بودم که پایین کامنتات تاریخ شمسی هم می زنه. حالا یا من ندیدم یا تو تازه این جوریش کردی. ولی به هر حال خیلی خوب شد چون نمی دونستم چند روز دیگه جواب کنکور میاد ... هی هی هی
دور از جون شما بلانسبت دوستتون
پاسخحذفیه وقتایی با خودم از این مصاحبه ها می کنم بعدش نتیجه می گیرم گه خوردم
دور از جون
در مثل مناقشه نیست شما که بهتر می دونین
راستی عکس با ریشت خیلی بهت می آد یادم نیست پست قبلی برات نوشته بودم یا نه
خیلی خیلی
موضوع و مطلب خوبی رو مطرح کردی. از اون موضوع ها که باید نشست رو در رو و دربارش حرف زد. گرچه شک دارم نتیجه ای بدست بیاد.
پاسخحذفجمله ها و مفاهیم درونی و بیاد موندنیت هم توی این پست دوست دارم
سلام جواد جان،،،میدونم منو یادت نمیاد،،،اما من تورو خوب یادمه،،،همیشه برام شخصیتت مرموز و خاص بود،برات احترام قائل بودم،،،میدونستم با بقیه فرق میکنی،،،اما هیچوقت نفهمیدم دلیل این حسو...
پاسخحذفرضا واسه من رضا حشمتی نیست،،،رضا دکتره،رضا ریشه،دیگه آخرش رضا حشمته ،،،من همه بچه های اون اتاق رو دوست داشتم،مخصوصا رضا رو ،،،من همونیم که تا چند وقت فکر میکردم رضا واقعا دکتره ،،،دلم واسه اون حال و هوا،،،واسه صندلی شکستن های روزبه عربی،واسه تقلبای بچه های اون اتاق وقتی ورق بازی میکردیم تنگ شده ،،،دلم واسه سیگارهایی که از رضا میگرفتم تنگ شده ،،،هر جا هستین براتون آرزوی موفقیت میکنم.
(پویا، یکی از بچه های اتاق روبه رویی بلوک ۴ اتاق ۱۰۲ )