صفحات

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

وصف دوست (3): «سعید برزگری»

buddha راهب خندان

مشخصات ظاهری: مو: حنایی. ریش (اگه بذاره، که گاهی وقتا برای ترسوندن بچه‌ها می‌ذاره): حنایی و انبوه. صورت: متناسب. چشم‌ها: قهوه‌ای روشن، ریز و گونه‌ها برجسته (باعث می‌شه همیشه خندان به نظر بیاد). ابرو: پیش آمده. پوست: روشن. قد: متوسط. اندام: نه چاق-نه لاغر و عضلانی (گویا یه زمانی بوکس کار می‌کرده). کلاسیک‌پوش (با جین ندیدمش). تمیز‌پوش.

مشخصات رفتاری: راحت. خندان. خوش برخورد. گرم. عاقل. اینتراکتیو (متعامل). ساده. متواضع. آسان‌گیر. همراه. مهربان. همه این‌ها در جمع، اما اگه باهاش بیشتر از نزدیک آشنا بشین: بافکر. ایده‌مند. سالم. متعهد.

من سعید رو از 81 می‌شناسم. هم‌کلاسی هم بودیم. می‌گم بودیم چون به ‌سرعت تبدیل شدیم به دو تا قناری! دو تا قناری تو برهوت دانشگاه. اگه بدونین این دو تا قناری با هم چی جیک‌جیک می‌کردن. با هم از فلسفه، هنر نو، موسیقی و ادبیات جیک‌جیک می‌کردن! البته بین دانشجوهای معماری این بحث‌ها همیشه هست اما دیالوگ نیست. مونولوگه. یعنی هر کس نظرشو ابراز می‌کنه و تمام. خطابه‌ست بیشتر و سخن‌رانی. اما طبع دموکرات سعید و اخلاق سقراطی من باعث می‌شد وقتی درباره چیزی نظر می‌دیم با هم دنبال جواب باشیم. خیلی آزاد و رها. سقراط به ما درود می‌فرستاد.

(توصیه‌های یک هم‌جنس‌بازو گوش کنین و از سقراط بخونین! اون توی یونان زندگی می‌کرد تقریباً 400 سال پیش از میلاد. یک مرد عادی بود. قد کوتاه و تقریباً زشت. و سرآخر در دادگاه به جرم گمراه کردن جوان‌ها به مرگ محکوم شد. نه مثلاً به خاطر تبلیغ هم‌جنس‌گرایی که اون موقع نه تنها مقبوح نبود که ممدوح و مورد ستایش هم بود (فیلم اسکندر رو دیدین؟)، بلکه به خاطر تأثیر شگرفی که حرفاش روی جوون‌ها داشت و اون‌ها رو سحر می‌کرد. سحر تفکر منطقی و فهم درست. اونو محکوم کردن که عقاید جوان‌ها رو درباره خدایان به بازی می‌گیره و به اون‌ها چیزهایی یاد می‌ده که به درد زندگی‌شون نمی‌خوره و به سرگرمی و بطالت، جوونی اون‌ها رو تلف می‌کنه. البته درست بود. اون‌ها توقع داشتن سقراط چیزی یاد بده که بشه پول ازش درآورد. حتی اون موقع کسانی بودن (سوفسطاییان) که سخنوری رو به عنوان راهی برای متقاعد کردن دیگران به صورت حرفه‌ای آموزش می‌دادن تا در دادگاه‌ها و مجامع عمومی (که اون موقع در یونان فراوون بود) اشخاص بتونن از هر دعوی‌ای دفاع کنن و پول دربیارن (مث وکالت در امروز). اونا می‌تونستن طوری استدلال کنن که حقیقت، زشت، و مصلحت، زیبا به نظر برسه. اونا می‌تونستن هر چیزی رو ثابت کنن، فارغ از این ‌که درسته یا نادرست، به کمک مهارت سخنوری.

اما خرمگس (که لقب سقراط بود، لقبی که اونا بهش داده بودن) مزاحم بود. اون مث یه جواهرشناس همه گزاره‌ها رو می‌سنجید و این کار رو با کمک خودت انجام می‌داد. این بود که سحر می‌کرد و عده زیادی مقهور فراستش بودن. سرآخر هم در بین همون جوون‌هایی که دل‌بسته‌ش بودن جام شوکران رو به ‌خاطر حکم محکومیت دادگاه سرکشید. جالبه بدونین سقراط و شاگردش افلاطون که بحث‌ها و عقاید استادشو جمع کرده از پایه‌های حکمت و فلسفه اسلامی به حساب می‌آن).

سعید رو راهب می‌نامم. یک جور رهبانیت در سعید هست. طوری‌ که خیلی راحت می‌شه تصور کرد پارچه زرد یا اُخرایی رنگی رو به خودش پیچیده و با سر طاس و لبخندی به پهنای صورت عین راهب‌های بودایی، کف دستاشو به هم می‌چسبونه و تعظیم کوچولویی می‌کنه. راهب که می‌گم به این خاطر نیست که سعید آدم آرومیه (اگرچه آدم آرومیه) یا عقاید بودایی داره یا گوشت نمی‌خوره! در عمق رفتار سعید، در تصمیم‌گیری‌هاش، در اظهارنظر‌هاش، در کارهایی که نمی‌کنه و در کارهایی که می‌کنه، یک جور تعهد، تعهد به ذات اخلاق جهان، یک جور بسندگی، می‌شه دید. البته اگه چشماتون اعماق رو بتونه ببینه.

مسأله دیگه‌ای که باید بهش بپردازم تعهده. تعهد در رفاقت (و احتمالاً خیلی چیزهای دیگه) تصویریه که سعید رو تو ذهن من از بقیه جدا می‌کنه. البته همه شما تو رفاقت آدمای متعهدی هستین (آره قربونش برم!) اما در مورد سعید، یک رنگ پس‌زمینه خاصی داره، یک رنگ پس‌زمینه انسانی. درشت و نزدیک نیست که بشه لمس کرد، در پس‌زمینه‌ست، پرده بزرگی در پس‌زمینه‌ست. اینه که باید بگم بخش زیادی از سعید کشف نشده. یا بهتره بگم: دیده نمی‌شه. پشت خنده‌های آسان و ساده و شوخی‌ها و حرف‌های معمولی و همیشگی پنهان شده، یک ذات متعهد.

اینجا وبلاگشه

۹ نظر:

  1. خوش به حال شما که دوستای به این خوبی دارید.
    www.eshaareh2.wordpress.com

    پاسخحذف
  2. قناری؟ جیک جیک؟ من دوست دارم تو دانشگاه جیق خوشحالی بزنم

    پاسخحذف
  3. تعهد
    اینم از اون پاراوکس نماهای بزرگ زندگی منه

    پاسخحذف
  4. منم از این دوستای نزدیک دارم
    چقدر خوبه که آدم یکی رو داشته باشه که خیلی به خودش شبیهه و حرفهاش رو می فهمه

    پاسخحذف
  5. سلام دوست
    پیوند خوردی
    بازم میام
    خیلی خوبه که اینقدر به دوستات فکر می کنی

    پاسخحذف
  6. دوست خوب یه جواهره. دوست بد هم که حیف اسم دوست.
    خوشحالم دوستای خوبی داری

    پاسخحذف
  7. + راهب آدم جالبی به نظر میاد ... ای کاش معماری می خوندم ... می خونم ... در چند روز آینده ... شایدم تنها یه اشتباه در یافتی باشه.

    + تعهد ... اوه من که هنوز درکش نکردم با اینکه شاید متعهد به نظر بیام. شایدم من اشتباه در یافتم.

    + جالبه من همیشه دوست داشتم و دو ست دارم که یکی در بارم بگه ... چیزایی که از شخصیتم می دونه یا شاید بهتره بگم در یافته و یا ویژگی هایی که تو من می بینه یا شاید بهتره بگم در یافته و یا جنبه های خوبی رو که احساس می کنه بم بگه و یا شاید بهتره بگم در یافته و یا حتا جنبه های بد و یا هر چیزه دیگه !!

    پاسخحذف
  8. اگه از نزدیکتر می شناختمت قطعن خسودیم میشد. این همه به خاطر اسمشه فکر کنم. لول

    پاسخحذف