صفحات

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

مث صورت تو عشق من


ما رو مجبور کردن که مریض باشیم. ما نمی‌خواستیم، عشق من. من مریضی رو از صدای آدم‌ها می‌شنوم. امروز تو رادیو شنیدم. آه.. بیماری. بیماری توی تاکسی بود؛ توی صدا. وقتی راه می‌رفتم توی من هم بود. ما روزی سالم بوده‌یم. خیلی وقت پیش که یادم نمی‌آد. روزی که تو نبودی، روزی که توی شکم دنیا بودم. همین‌که به دنیا اومدم مریض شدم؛ با اولین نفس؛ با اولین نور؛ با اولین دیدن. دکتر منو بی‌رحمانه زنده کرد. و من فراموش کرده‌م. امروز توی تاکسی از صدای گوینده رادیو فهمیدم به‌شدت بیماره. می‌خندید. اما پشت صداش چیزی داشت زار می‌زد، خرد می‌شد. بیچاره اما قاه‌ قاه می‌خندید. صورتشو می‌تونستم تصور کنم که چطور شل و افتاده‌ست؛ پر از شیار و ورم؛ مث صورت من؛ مث صورت تو عشق من.

۲ نظر:

  1. عکس هایی رو که تو وبتون استفاده میکنید خیلی دوست دارم.خوشم از عکس هایی میاد که ماهیت ترس و وهم رو داشته باشن.این زمونه همه مریضن.

    پاسخحذف
  2. خوبیش آگاهی به مریضی هستش. کسی که مریض باشه و بدونه مریضه میتونه یه کاری واسش بکنه. بدبختی مال کسانی هستش که مریض هستند و خودشون نمیدونن

    پاسخحذف