صفحات

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

خواب


رفتی بیرون شیر بخری. می‌دونستی من شیر دوست دارم.
گرگ و میش هوا، وقتی همه چیز توی تاریکی لم داده، از پنجره بیرونو نگاه می‌کنم؛ ساختمون سیمانی ساکت؛ دیوار؛ شاخه چند تا درخت؛ هیچ پنجره‌ای. در بسته‌ست. نور توی اتاق می‌زنه، می‌ره تا ظرفشویی، تا قابلمه‌ها و قوری‌ها، تا کفش‌کنی و اونجا گم می‌شه.
منگم. می‌رم سمت تخت. ملحفه سفیدش شکل تو رو گرفته. می‌شینم. چراغا خاموشن.
...
سرم... خدایا!
...
روی زمین افتاده‌م. چشام به سقف دوخته شده. سعی می‌کنم نفس بکشم. خون راه گلومو بسته. قورت می‌دم. بازم می‌آد.
...
صدای ظرف‌شویی توی گوشمه. چکه می‌کنه. چطور می‌تونم صدای چک‌چک آب رو بشنوم؟ صدای در؛ چند ثانیه بعد صدایی از سمت ظرفشویی؛ داری شیرها رو توی قوری خالی می‌کنی.
به شکل ایستادنت فکر می‌کنم.
...
یادم می‌آد وقتی می‌بوسیدمت چشاتو بسته بودی. انگار خواب بودی؛ روی ملحفه سفید؛ توی دستای من. گرماتو روی گردنم حس می‌کنم. منو می‌بوسی. دستمو بگیر، بذار چراغا خاموش باشن، قبل از اینکه برم.


نقاشی از دوستم نیما

۲ نظر:

  1. "رفتی بیرون شیر بخری. می‌دونستی من شیر دوست دارم." این جمله شروع را خیلی دوست دارم.

    پاسخحذف