صفحات

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

پرسیدی چی‌کار باید کرد


از من پرسیدی چی‌کار باید کرد. که از تاریکی و تنهایی خبر داری، که یادآوری نکنم و بگم که چی‌کار باید کرد.
از من می‌پرسی. من بگم این کارو بکن و تو می‌کنی؟ نه. من به این سؤال جواب نمی‌دم و هر کس دیگه‌ای جواب بده، اینو بدون که بهت ظلم کرده. هیچ راه فراری نیست. هیچ راه نجاتی نیست. نشون دادن مسیر، بیهوده فرسودنه، بیهوده فرسودن تو. بیهوده فرسودن من. بیهوده فرسودن هر کسی که به امید نجات تلاش می‌کنه.
من به این سؤال جواب نمی‌دم. کار من این نیست. کار من تشریح وضعیته. من فقط شرحش می‌دم، نشونش می‌دم، وضعیتی که درش هستیم. وضعیت من و تو. وضعیت انسان‌ها. وضعیت مردم. وضعیت فکرم. وضعیت قلبم. قلب من و تو. من می‌بینم. از پشت شیشه معوج، کدر و خیس این زندگی، می‌بینم. سعی می‌کنم ببینم. بیرونو، آدم‌ها رو. خودم رو. و بشنوم.
مث زمانی که عقب یه ماشین نشستی و بارون سختی می‌آد. یک ماشین سیاه. بارون می‌آد و بوی رطوبت و حرف‌های دوستانت توی ماشین و خیرگی تو. خیره شدنت به شتاب‌زدگی و دردسر مردم توی خیابون. از پشت شیشه آب‌گرفته و عرق‌کرده صندلی عقب. آبی که بی‌مهابا و یک‌دست از آسمون می‌ریزه و همه‌کس رو توی مشکل می‌ندازه، همه می‌دون، پناه گرفته‌ن و دلهره دارن. و تو توی اون ماشین نشستی و از میان دم و خیسی به حرف‌های دوستات نگاه می‌کنی. می‌شنوی و فقط می‌شنوی. خیره و بی‌قضاوت. سرتو برمی‌گردونی و از پنجره به قضاوت بارون در مورد آدم‌ها نگاه می‌کنی. به خیس‌شدگی همه چیز. به آب‌گرفتگی همه‌جا، و به مسدود شدن همه‌چیز. به امان ندادن این قطره‌های ریز. به تیرگی هوا. به سراسیمگی. به بوی رطوبتی که زیر دماغت می‌زنه و به وضعیت.
من وضعیتو می‌بینم و ازش حرف می‌زنم. و برای خودم یک توصیه بیشتر ندارم. یک توصیه و یک نسخه: از خودم نپرسم چی‌کار باید کرد، چون کاری نمی‌شه کرد. کلیدها هیچ قفلی رو باز نمی‌کنن. می‌خوای دوباره امتحان کنی؟ خودتو بیهوده هدر می‌دی. هر جوری که می‌خوای، رنج بکشی یا نکشی، مجبوری به صندلی تکیه بدی و تماشا کنی.


۱ نظر:

  1. خودم می دونستم.می خواستم ببینم تو هم بلدی یا نه.ناقلا تو هم واردیا.

    پاسخحذف