«نمیدونم». شاید اگر این کلمه رو 10 سال پیش میفهمیدم الان پیرمردی 70 ساله بودم. شاید 10 سال پیش چیزها میتونستن هیجانزدهم کنن، چیزها میتونستن بترسوننم، امیدی بود... هدفی. اما در آستانه 30 سالگی چیزها فقط به هم ریختهن و من نگاهشون میکنم. برای فهمشون -اگه بخوام بفهمم- همونقدر باید زور بزنم که تو 17 سالگی میزدم و سر آخر به قدری به هم میریزن که «نمیدونم».
بارها به خودم گفتهم اگه غمها گلومو فشار نمیدادن الان به اینجا رسیده بودم؟ 10 سال از زندگیمو به باد دادم و تهش یک ویرانه باقی گذاشتم. دلیلش چی بود؟ دارم نگاه میکنم و میبینم که «نمیدونم». این زندگیه. من اینجا وایسادم؛ مات، مبهوت، خمار، بیاعتنا.
و تو از من میخوای که موضع بگیرم. درحالی که نمیتونم حتی عصبانی باشم. دست از سرم بردار. من راهی بلد نیستم. تنها، تنها با آخرین رمقم دارم سعی میکنم سنگ پی رو نگه دارم. چرا متوجه نشدی زمان آرمانهای باشکوه گذشته. تو که باهوش هستی. به ضعف خودت ایمان بیار. همونطوری که من آوردم.
ادامه دارد…
بعضی وقتا می ترسم
پاسخحذفبه به .. خوب شد و نمردیم و یه آقای ضعیف اونم در ستانه ی چهل سالگیش دیدیم .. بعدش اصلن هم نفهمیدیم که تولدت نزدیکه و خواستی اینجوری اعلامش کنی ;)
پاسخحذفخب به نظرت واسه یه آدم دپ چطر کامنت می ذارن ؟ :))
پاسخحذفاز این بهتر از دست من بر نمی اومد واسه دلداری ;)
نفست حقه اخوی، دلمون روشن شد، همينه، همين جا وايساديم، البته،ما که اين شديم، وای به حال بچه های اين نسل، البته تعريف از خود نباشه ها
پاسخحذفنااميد ميزني مرد
پاسخحذفدلگيرمون كردي
چيزهاي نابود زياده به بودا فكر كن مسلمون
سلام
پاسخحذفجواد جون بی خیال از من و تو گنده تراشم آخرش فهمیدننفهمید چه خبره.
عالم بی خبری طرفه جهانی بودست/ حیف و صد حیف که ما دیر خبر دار شدیم
من فقط جدیدا به این جمله هگل اقتدا می کنم که گفته انسان باید سمبولیک زندگی کنه تفصیلشو اگه خواستی با هم شخم می زنیم. ارادت همچنان باقیست
مگه فکر میکردی آخرش چیزی هست!؟
پاسخحذفمنم در آستانه سی سالگی میبینم که اگه اینجوری که این سی سال گذشت.. نبود بازم تهش به "ندونستن" و "نفهمیدن" میرسید
همه چی تغییر میکنه رفیق- راستی کجایی پس؟
پاسخحذفمنم وقتی به سال های رفته فکر می کنم ... احساس عجیبی بهم دست میده ... یه حس گمشده !
پاسخحذفwww.hamjenskhah.blogspot.com
پاسخحذفalbate enghad mosammam!
پاسخحذف