صفحات

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

نوشتن از چیزهایی که وجود ندارند - دو

«نمی‌دونم». شاید اگر این کلمه رو 10 سال پیش می‌فهمیدم الان پیرمردی 70 ساله بودم. شاید 10 سال پیش چیزها می‌تونستن هیجان‌زده‌م کنن، چیزها می‌تونستن بترسونن‌م، امیدی بود... هدفی. اما در آستانه 30 سالگی چیزها فقط به هم ریخته‌ن و من نگاهشون می‌کنم. برای فهمشون -اگه بخوام بفهمم- همون‌قدر باید زور بزنم که تو 17 سالگی می‌زدم و سر آخر به قدری به هم می‌ریزن که «نمی‌دونم».

بارها به خودم گفته‌م اگه غم‌ها گلومو فشار نمی‌دادن الان به اینجا رسیده بودم؟ 10 سال از زندگیمو به باد دادم و تهش یک ویرانه باقی گذاشتم. دلیلش چی بود؟ دارم نگاه می‌کنم و می‌بینم که «نمی‌دونم». این زندگیه. من اینجا وایسادم؛ مات، مبهوت، خمار، بی‌اعتنا.

و تو از من می‌خوای که موضع بگیرم. درحالی که نمی‌تونم حتی عصبانی باشم. دست از سرم بردار. من راهی بلد نیستم. تنها، تنها با آخرین رمقم دارم سعی می‌کنم سنگ پی رو نگه دارم. چرا متوجه نشدی زمان آرمان‌های باشکوه گذشته. تو که باهوش هستی. به ضعف خودت ایمان بیار. همونطوری که من آوردم.

ادامه دارد…

۱۱ نظر:

  1. به به .. خوب شد و نمردیم و یه آقای ضعیف اونم در ستانه ی چهل سالگیش دیدیم .. بعدش اصلن هم نفهمیدیم که تولدت نزدیکه و خواستی اینجوری اعلامش کنی ;)

    پاسخحذف
  2. خب به نظرت واسه یه آدم دپ چطر کامنت می ذارن ؟ :))
    از این بهتر از دست من بر نمی اومد واسه دلداری ;)

    پاسخحذف
  3. نفست حقه اخوی، دلمون روشن شد، همينه، همين جا وايساديم، البته،ما که اين شديم، وای به حال بچه های اين نسل، البته تعريف از خود نباشه ها

    پاسخحذف
  4. نااميد ميزني مرد
    دلگيرمون كردي
    چيزهاي نابود زياده به بودا فكر كن مسلمون

    پاسخحذف
  5. سلام
    جواد جون بی خیال از من و تو گنده تراشم آخرش فهمیدننفهمید چه خبره.
    عالم بی خبری طرفه جهانی بودست/ حیف و صد حیف که ما دیر خبر دار شدیم
    من فقط جدیدا به این جمله هگل اقتدا می کنم که گفته انسان باید سمبولیک زندگی کنه تفصیلشو اگه خواستی با هم شخم می زنیم. ارادت همچنان باقیست

    پاسخحذف
  6. مگه فکر میکردی آخرش چیزی هست!؟
    منم در آستانه سی سالگی میبینم که اگه اینجوری که این سی سال گذشت.. نبود بازم تهش به "ندونستن" و "نفهمیدن" میرسید

    پاسخحذف
  7. همه چی تغییر میکنه رفیق- راستی کجایی پس؟

    پاسخحذف
  8. منم وقتی به سال های رفته فکر می کنم ... احساس عجیبی بهم دست میده ... یه حس گمشده !

    پاسخحذف