سلام
اگه همین «سلام» برای اول کار کافی نیست، یه لبخند هم باهاش هست، مث وقتی که از نزدیک همو میبینیم. و وقتی که همو میبینیم بغلت میکنم، مث یه رفیق، مث یه گنج.
اون چند لحظه رو برای همیشه دوست دارم، همون لحظههای اول؛ از دور دیدن، خندیدن، فریاد شادی کشیدن، «سلام رفیق» گفتن، بغل کردن، شادی رو تو چشمای هم پیدا کردن... دوس دارم این لحظهها کش پیدا کنه، سوزن گرامافون همونجا گیر کنه و هی تکرار بشه و تکرار بشه و تکرار بشه. ابدی بشه.
نمیخوام به بعدش برسم. به زمانی که روبروی هم میشینیم و از درون هم جستجو میکنیم و به «سنجش» میافتیم، گیرم ناخودآگاه.
من روبروی تو نیستم برادر.
ادامه دارد...
یه سنجش افتادن رو خیلی دوست دارم.
پاسخحذفشادی رو تو چشمها پیدا کردن دیونه کننده است این کار...
dar kenaresh chi?
پاسخحذفخیای خوب شد که دسته بندی کردید
پاسخحذف