صفحات

۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

کویر

ای رهگذر، درنگ! که چون مارِ تشنه‌کام
خوابیده‌ام کنار گون‌های نیمه‌راه
زنجیرِ تن به زهرِ هوس آب داده‌ام
تا پیچمت به پای در این دوزخ سیاه

ابلیسم، آی رهگذر! ابلیسِ زندگی
مردمفریب و رهزن و خودخواه و خودپرست
خورشید من سیاهی و فریاد من سکوت
هستی من تباهی و پیروزی‌ام شکست

بر سینه‌ام مکاو، کویریست جای دل
تف‌کرده از نفس‌های ناکسان
امیدهای من همه در او فنا شدند
جز جای پا نمانده از آنها بجا نشان

در دیده‌ام مخواب که گوریست جای چشم
در آن نگاه‌های مرا خاک کرده‌اند
هر گه که طرح عشق کشیدم به گونه‌ای
با زهرِ کینه عشق مرا پاک کرده‌اند

تابوت من کجاست که در انتظار مرگ
در این کویرِ شب‌زده تنها غنوده‌ام
ای مرگ! سرگذار دمی روی شانه‌ام
شعری برای آمدنت من سروده‌ام
نصرت رحمانی
مجموعه «کوچ و کویر»

۱ نظر:

  1. اولش ترسیدم
    واقعا شعر وحشتناکی بود
    اما آخرش خیلی خوب تموم شد
    مرسی

    پاسخحذف