تمام آنچه غنیمت، حشرهای است بزرگ
که مشمئزت میکند روزی!
که مشمئزت میکند روزی!
چیزی افزایش نیافته، مشعل پیش آمده است تا نزدیک چهرهات
و سایه تو بر دیوار عظیم مینماید
اما عاقبت یا خواهی سوخت، یا شناخته خواهی شد
تمام آنها که میآیند، برای کشتن سرود میخوانند
اما نخستین افسانه همه چیز را مهآلود میکند
و در افسانه هزار و یکم، تمام آنها که میآیند
یا عاشق شدهاند یا مردهاند!
این است خلاصه تمام نقاشیهای جهان
برخیز از این بساط! انبوه کج مداریها را در قهقههای طولانی بپیچ
و در لجن فرو کن
در خندهای که نمیدانی چرا بر لبت روییده است!
آنکه نه سخن میگوید، نه راه میرود، نه مینگرد
آیا نمرده است؟
و این شهر، این ردیف خیابانهای طویل
آیا گورستانی با شکوه نیست؟ که خاطرههایی کهنه را در سکوت خمیازه میکشد؟
زمان میگذرد و همه چیز به بلوغ میرسد
دلداگی، نفرت، عشق، فرومایگی...
همه اینها بالغ میشوند
جان تو کشوری میشود کوچک
با قبایلی چنین بزرگ
همه تو را پس میزنند
یکی دیروز، یکی فردا
همیشه نفرت از عشق عمیقتر بوده است
و تواناتر
همیشه مرگ، زندگی را به تمسخر گرفته است
فردا
امروز را
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر