صفحات

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

چنین زیستنی…

از کجا آمده‌ای؟ درخت از باد پرسید. باد پاسخ داد از آن‌جا که همه می‌آیند و شادی آورده‌ام. آن گاه هر چه نادیدنی در دامن داشت برافشاند و زمستان را به بهار بدل کرد.

چنین زیستنی را آرزو کردن طلب شادمانی‌ست و به راستی مگر سرنوشت هر یک از ما بدان باد شبیه نیست که در اسفند می‌وزد و فروردین را به یادگار می‌گذارد و می‌گذرد. هر یک از ما حامل فروردینی هستیم در خور وسع خویش که آن را در زمین خواهیم پراکند و خواهیم رفت. نزاعی اگر هست بر سر وسع من و وسع توست، زیرا هر دو نادانیم و گمان می‌بریم که وسع ما بیش از دیگری‌ست و به زیستن و فرمان دادن سزاوارتریم. اگر از دام نادانی برآییم و یکسره از این هیاهوی بیهوده کرانه کنیم، خواهیم دید که هر کسی صلیب خود را بر دوش دارد و گمان می‌برد صلیب او سنگین‌تر است و به همین دلیل سزاوارتر است. اکنون که نادانی میان‌دار است، من و تو جز آن که به ریش آدم و عالم بخندیم، چه کاری از دستمان برمی‌آید؟ من بار خود را برده‌ام و هم‌چنان خم می‌شوم تا دیگران تتمه بار خود -بار نادانی خود- را بر دوش من به مقصد برسانند. تو نیز می‌توانی به من بپیوندی و دورادور، بی آن که مرا ببینی، از سر شوخی خم شوی و بگذاری دیگران بار جهالت خود را بر دوش تو بیندازند. مترس! له نخواهی شد. در حقیقت هیچ اتفاقی نخواهد افتاد، زیرا بار من و تو را دیگری به دوش می‌برد، آن که با من و توست.

فرامرزنامه، یوسف‌علی میرشکاک، کلیدر، اول 85

۴ نظر:

  1. من چيز زيادي دستگيرم نشد
    فقط فهميدم ما داريم بار ديگران رو ميبريم
    شايد تعبير ديگه ش اين باشه كه ما بعضي وقتا جاي ديگران زندگي ميكنيم
    شايد . . .

    پاسخحذف
  2. سلام آقا. خوبی؟
    به نظر می رسه عکس ها و نقاشی هایی که در وبلاگ گذاشتی دچار ضایعه اسفناک فیلترینگ شده! حالا چرا فیلتر شده بماند!!
    فکر کنم یه تغییراتی باید بدی ...
    miss you

    پاسخحذف
  3. سلام جواد جان می بینم که خیلی شیفته جناب میرشکاکا ما که در فضلش کمی شکاک بودیم اما این نوشته جالب بود امیدوارم در قضاوت هایم اشتباه کرده باشم.ارادات

    پاسخحذف
  4. برای من که جلجتایی نمی‌شناسم چی؟ پیامبر من سیزیفه و صلیب من سنگ

    پاسخحذف