بالاخره مجبورم بنویسم. این پوسته متورم بالاخره باید از جایی سر باز کنه. و بالاخره سر باز کرد. دردها ریخت بیرون.
حالا باید خط باریک و لاغر زندگی رو ببینیم. درحالیکه شاید قبلا متوهم بودیم زندگی چیزی جمعی و شاده که «با هم» جلو باید برد. گذشت. و قاطعیت سرد این فاصله «گذشته» قابل پر کردن نیست.
از این فاصله چطور میتونم تو رو بغل کنم؟ چطور اشکهای یخ زدهتو پاک کنم؟ دستم بهت نمیرسه لعنتی. دستم بهت نمیرسه.
---
گریهت گرفت. و من پشت تلفن میشنیدم. اگرچه ساکت بودی. میشنیدم. گفتم ایمان! چیه پسر گریه میکنی؟ معلوم بود که گریه میکردی. خشکم زده بود. قلبم داشت مینالید...---
ازین فاصله بعید، ازین زمان از دست رفته، چطور تو رو پیدا کنم؟ ما تو رو از دست دادیم، ما جمع دوستان، جمع جوانان زنده رشت... همو از دست دادیم. حالا تو رو چطور پیدا کنم؟ خیالها همه باطل شد، امیدها، امیدهای 10 سال پیش، به چیز مسخره نفرتانگیزی تبدیل شد. حرفها، بحثها، آرمانها، شوقها، همه گم شد. حالا باید خط باریک و لاغر زندگی رو ببینیم. درحالیکه شاید قبلا متوهم بودیم زندگی چیزی جمعی و شاده که «با هم» جلو باید برد. گذشت. و قاطعیت سرد این فاصله «گذشته» قابل پر کردن نیست.
---
یک فضای خالی سرد تیره. مثل سردخونه. این سردخونه همون گذشته از دست رفته من و توست. و اونجا ما خوابیدیم. جسمهای شاد ما خوابیده.از این فاصله چطور میتونم تو رو بغل کنم؟ چطور اشکهای یخ زدهتو پاک کنم؟ دستم بهت نمیرسه لعنتی. دستم بهت نمیرسه.
پووه
پاسخحذفای بابا..آدما هر چی میکشن از دست همین فاصله هاست...
پاسخحذفیوسف
هر واژه تنها معني ِخودش را مي دهد به گمانم . يعني اگر حتي الان بنشينم و كتابي در مورد پووه بنويسم ، در نهايت راضي نخواهم بود . نظر ِ من همان پووه است ولي يك تعبير ناقص ذاتي هم برايت مي نويسم ( گفتم كه تعبير ذاتن ناقص است ) : پووه بازدمي صدا دار و عميق است كه پس از پايان يافتن درگيري ذهني از من خارج مي شود . انگار كه ذهن خود آگاه تازه آگاه مي شود كه چه فعل و انفعالاتي در ناخودآگاه گذشته و در همين لحظه ي آگاهي علامتي مي دهد كه يكي از اين علامت ها در من پووه است . اگر دوست داشتي باز هم مي توانيم در اين كلمات غرق بشويم و دور تر بشويم از پووه . هان ؟
پاسخحذفجواد جون واقعا تحت تاثیر پوچگراییت قرارگرفتم
پاسخحذفخوب نوشتی
و این دردی مشترک برای آنها که روزگاری باهم بودند و الان غیر از امواجی که نه دیده میشوند و نه لمس میشوند ، تنها راه ارتباطی آنها کوچه خاطره هایی ست از میان غشاء خاکستری ، که به جایی بنام دل ختم می شود .
پاسخحذفآقا جواد گذشته همیشه از دست میره ! و میدونی که آینده فقط یک توهمه ، پس چی میمونه این وسط ؟
چقدر حرفها راحت می آیند .
شاید کلمات برای پر کردن عریضه خوب باشند، اما به هیچ وجه برای پر کردن طویله مناسب نیستند. کلمات مقدسند!
پاسخحذفالبته امیدوارم برداشت مناسب شود
یا علی
اگه دستت بهش میرسید چیزی فرق میکرد!؟
پاسخحذفخوب از وقتي لينكم رو حذف كردي به نظرم رسيد نمي خواي ارتباط داشته باشي با من. تا اينكه توي فيس بوك خواستي دوست بشي. اما چرا از من دلگيري؟
پاسخحذفسلام جواد
پاسخحذفاصلا منظورم اين نبود كه دوباره لينك كني. براي خوندن وبلاگ ها نيازي به لينك دادن و گرفتن نيست. فقط ازت پرسيدم كه جريان چيه. همين! اگر وبلاگي با نوع ِ نگرش ات جور نيست، نيازي به لينك دادن نيست.
مرسی جواد جون از نظراتت
پاسخحذفسلام دوست عزیزم
پاسخحذفاگه علاقمند به مطالب روانشناسی هستی و ازپست جدید سایت سلامت روان دیدن نفرمودید ، در وب زیر منتظرحضور گرمتون هستم و پیشاپیش ازاظهارنظردوستانه اتان، صمیمانه سپاسگزارم.
با تشکر و تقدیم احترام – احمد فلاح
www.affa110.blogfa.com
سلام دوست عزیزم
پاسخحذفاگه علاقمند به مطالب روانشناسی هستی و ازپست جدید سایت سلامت روان دیدن نفرمودید ، در وب زیر منتظرحضور گرمتون هستم و پیشاپیش ازاظهارنظردوستانه اتان، صمیمانه سپاسگزارم.
با تشکر و تقدیم احترام – احمد فلاح
www.affa110.blogfa.com
به آغوش تخطی پیکرهای نمدار خدای گونه مان می رسد
پاسخحذفیعنی
یعنی تو نموداری از خطاکاری دو بدن نمدار و عرقکرده هستی که بمانند خدایی خودشونو فارغ از نیاز میبینن .
نظر هملت منو یاد نظرای حمید انداخت.یه مایه فلسفی همیشه توی حرفای حمید بود.
پاسخحذفراستی منو فیلتر کردند. انگار از شیرینی خوششون نمیاد و تلخی واسشون خوبه. به هر جهت من باز مینویسم اما آدرس نوشته هام فعلا گمه.
همتون خوش باشید .
جواد خان شما هم شاد باشی ایشاللللاا
سلام جواد
پاسخحذفنیستی !!