۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه
۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه
وصف دوست (5): «علیرضا کاظمی»
مشخصات ظاهری: خوشپوش. شیکپوش. چشم: درشت. پوست: روشن. مو: قهوهای، کوتاه و مرتب. صورت: متناسب، با زیبایی کودکانه. بینی: قلمی، فاصله زیر بینی تا لب بالا (به طور خاص) بیشتر از متوسط (همون زیبایی کودکانه). شباهت به راسل کرو میبره!
مشخصات رفتاری: گرم. با تربیت (منظورم مقابلِ بیتربیت نیست، یک جور طبیعت احترام برانگیزه). مستعد. کوشا. خودساز. باانگیزه. معصوم. خام. سالم. موفق (خلاف من که: پخته، بیمار، شکسته). اگر من پیر باشم، عدهای کودک، علیرضا جَوون. کسی که میخواد سازوکار دنیا رو کشف کنه، با عشق، با علم، با مذهب. با خواستن.
مشخصات رفتاری: گرم. با تربیت (منظورم مقابلِ بیتربیت نیست، یک جور طبیعت احترام برانگیزه). مستعد. کوشا. خودساز. باانگیزه. معصوم. خام. سالم. موفق (خلاف من که: پخته، بیمار، شکسته). اگر من پیر باشم، عدهای کودک، علیرضا جَوون. کسی که میخواد سازوکار دنیا رو کشف کنه، با عشق، با علم، با مذهب. با خواستن.
علیرضا کارشناسی فیزیکشو سنندج گرفت، ارشدشو (فُتونیک) شهید بهشتی میخونه و احتمالاً تا سمت دکترا هم میره. منو یاد نیوتن میندازه. که از افتادن سیبی از درخت (طبق قول مشهور) فرمولی برای جاذبه بین اجسام ارائه کرد (درسته آقای فیزیسین؟). ولی همه چیزو نمیشه با فیزیک توضیح داد. با شیمی و ریاضی هم نمیشه. با جامعهشناسی و روانشناسی و بقیهشم نمیشه. با، اما، «زندگی کردن» میشه؛ با عمق جان زندگی کردن؛ از بند و قیدها آزاد بودن و از دستورالعمل سر پیچی کردن. وقتی کسی زنده بودن رو تجربه کنه و بعد چشماشو باز کنه و اطرافشو ببینه، تفاوتها رو متوجه میشه، نبودها رو.
با این حال نهایتاً فقط میشه این دنیا رو توضیح داد، شناختش، اما باز هم راه حلی نمیشه پیدا کرد. هر چقدر که با تجربه یا عاقل یا حکیم، خوب یا بااخلاق و کوشا، دیندار و درست یا شریف باشی، هر چقدر هنرمند، دانشمند یا سیاستمدار، معترض، ضد اجتماع و آنارشیست باشی، هر چقدر که باشی، هر چی که باشی، نمیتونی راهی برای خروج پیدا کنی. ولمعطلی. همه، ولمعطلیم. و در این بین اعتقاد به شفا بخشی علم یا عشق یا هنر، دین یا بیدینی، تعهد یا بیخیالی، یک مزخرف خندهدار و احمقانه ست. نمیگم عالم یا عاشق یا هنرمند نشو، دنبال دین برو یا نرو، حتی نمیگم بیخیال باش میگم از جهان سنتی بیا بیرون و خودتو با تلاش برای نجات پیدا کردن خسته نکن. هر چقدر میخوای بدون، اما این رو هم بدون راهی برای بیرون رفتن نیست، حالا میخوای تلاش کنی تلاش کن… من از انتهای یک مسیر طی شده باهات حرف میزنم. راه حل من اینه (اگر چه خیلیها خیلی بیدردسرتر از من قبلاً کشفش کردن): بی قید و بند باش و به ذات خودت پایبند باش و فکر کن. همه این سه تا رو میشه در این خلاصه کرد: آزاد باش. آزاد باش.
اشتراک در:
پستها (Atom)